سومين نامه ای که برای پسرم وقتی هنوز دنیا نیومده بود نوشتم. (اومدن روح تو بدنت و تکونهات تو دلم)
قبل از اينكه از تهران برگرديم كيش (فكر كنم 21 خرداد بود) يك جشن كوچولو برات گرفتم. به مناسبت چهار ماه و ده روزگيت. آخه اون روز روح مي يومد تو بدنت و ديگه به معناي واقعي پسر عاقل من مي شدي. مي تونستي بفهمي بشنوي و ... گفتم بابا سيروس به شكرانه اون روز كيك و بستني خريد. همه تبريك گفتن و خوشحال بودن. بابا بزرگ همش حواسش به تو بود و هر كاري مي خواستم بكنم نمي گذاشت. بالاخره همه منتظر ورودتيم دوست داشتني من. صبح همون روز هنوز خواب بودم . تو خواب و بيداري مي خواستم بچرخم كه يكهو براي اولين بار تو دلم تكون خوردي. مثل ماهي تو شكمم ليز خوردي. نمي دوني چه حس جالبي بود. دستم رو روي دلم گذاشتم و صلوات فرستادم و قربون صدقت رفتم. ديگه كاملا حست مي كردم. ا...
نویسنده :
مامان مريم
10:06