خاطره روز ميلاد فرشته كوچكم عرشياي عزيز در تاريخ 11/8/88
چه ساده با گريستن خويش زاده مي شويم و چه ساده با گريستن ديگران از دنيا مي رويم و ميان اين دو سادگي معمايي است به نام زندگي. پسر گلم ازت مي خوام كه اين معما را با بهترين روش حل كني.دوستت دارم. روز آخري كه در وجودم بودي من و دايي محمد حسين خونه تنها بوديم. ممامان شمسي رفته بود بيمارستان پيش بابا بزرگ. خاله معصومه و عمو حسين هم سر كار بودن. دايي محمد علي هم دانشگاه بود. از صبح دردم شروع شد ولي به كسي نگفتم . فكر كردم دردهاي روزهاي آخره و طبيعيه. خاله ندا قرار بود بياد پيشم. آماده شدم و منتظرش بودم كه ديگه درد امونم رو بريد. يكدفعه علايم زايمان ظاهر شد.خيلي ترسيدم و دستپاچه شدم. اول زنگ زدم به بابا سيروس و گفتم كه سريع...
نویسنده :
مامان مريم
13:34