محمد عرشيا متولد 11/8/88 و محمد عرشيا متولد 11/8/88 و ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

محمد عرشیا هدیه ای از عرش

بهار 1395

1395/3/27 17:09
نویسنده : مامان مريم
1,493 بازدید
اشتراک گذاری

فروردین امسال عروسی محمد علی بود و عید امسال شور و حال دیگه ای داشت.همه در حال آماده کردن مقدمات عروسی بودن. چند روز قبل از سال تحویل رفتیم تهران.

اینجا هم آقا عرشیا داره سفره هفت سین میچینه. آخه امسال بهش اجازه دادیم که با سلیقه خودش سفره رو درست کنه .

و این هم یکی دیگه از دندونای گل پسر که افتاده.

عرشیا برای عیدی یک خرگوش زیبای پولیشی برای پرنیان خریده بود و خودش تو کیش کادو کرده بود و به همراه یک کارت هدیه به دختر خالش داد. و این اولین هدیه پسر خاله به دختر خاله بود.قربون هر دوشون.

چند روز که از عید گذشت رفتیم نهاوند. سیروس ماشینش رو از کیش آورده بود تهران.البته چون من دیگه چشمم از تصادف خیلی ترسیده باهاش نیومدم.من و عرشی با هواپیما و سیروس با ماشینش اومد تهران.از تهران هم سیروس با ماشین و من و عرشی با اتوبوس رفتیم نهاوند.همه تعجب می کردن ولی من از سوار شدن ماشین تو جاده خیلی میترسم و هیچ طوری نتونستم خودم رو راضی کنم که با ماشین خودمون برم. اینجا هم تو اتوبوسیم و من و عرشی داریم میریم نهاوند.بابا سیروس هم با ما حرکت کرد و او هم تو جاده بود.بی حوصلهتعجب

عرشیا با مهدی پسر پسر عموی سیروس خیلی دوست شده بود و از صبح تا شب با هم بازی می کردن.اینجا هم با هم رفته بودیم آبشار نهاوند.فکر میکنم اسمش گاماسیاب بود.

اینجا با هم آتش درست کردن و کلی ذوق کردن.

و اینم عکس زیبایی از بابا سیروس.

تولد اصلی بابا سیروس 10 شهریوره.ولی چون تولد شناسنامه ایش برای فروردینه عمه مریم و بابا بزرگ اینا برای بابا سیروس جشن گرفتن. دستشون درد نکنه.امسال هم مثل همیشه نهاوندخیلی خوش گذشت.

این گلها رو عرشیا خودش برام چیده بود و مامان دلشاد هم براش گذاشته بود تو لیوان آب.قربونش برم.

در راه برگشت قرار شد از همدان برگردیم . من هم بالاخره راضی شدم با ماشین خودمون برم.رفتیم همدان و یک شب موندیم و بعد رفتیم تهران. همدان خیلی خیلی خوش گذشت.

روزی که رفتیم همدان روز مادر بود. امسال برای مامان های خوبمون انگشتر گرفتیم و از این طریق ازشون به خاطر همه محبتهایی که بهمون داشتن تشکر کردیم.امیدوارم که سایه ارزشمندشون همیشه رو سرمون باشه.

بابا سیروس هم وقتی تهران بودیم برای من به عنوان عیدی و روز مادر یک دستبند و یک انگشتر زیبا هدیه گرفت. بابا سیروس جونم دستت درد نکنه.عرشیا برام یک شاخه گل گرفت و وقتی هم رسیدیم تهران به باباش گفته بود که میخواد برام رژ لب بگیره و با باباش رفته بود و برام خریده بود.پسر عزیزم دستت درد نکنه عشقم.

اینجا سوار تله کابین زیبای گنجنامه همدان شدیم که ما رو پشت کوهها برد. برامون خیلی جالب بود چون پشت کوهها پر برف بود.عرشیا تا حالا برف با این وسعت ندیده بود.

بعد هم عرشیا رفت شهربازی گنجنامه

اینجا هم سوار سورتمه شدیم که خیلی عالی بود. سورتمه از لابه لای کوهها رد میشد.

اونروز خیلی عرشیا خسته شده بود .شب رفتیم هتل.صبح سیروس چون قرار بود تا تهران رانندگی کنه میخواست بیشتر بخوابه و عرشی هم دوست نداشت بره بیرون. به خاطر همین سیروس و عرشی توهتل خواب بودن ولی من که خیلی دوست داشتم همه جای همدان رو ببینم صبح بیدار شدم و تنهایی رفتم بیرون.بازارهای قدیمی همدان رو دیدم و بعد رفتم آرامگاه ابوعلی سینا.

ظهر دوباره برگشتم هتل و با سیروس و عرشی رفتیم آرامگاه بابا طاهر.

هر کاری میکردیم عرشیا عکس نمینداخت و این عکس رو به زور ازش گرفتم.اونم اخم کرده.

ولی وقتی رفتیم داخل مقبره از درو دیوار بالا میرفت و میگفت ازم عکس بگیر.

عرشیا عاشق درشکه سواریه و خیلی بهمون خوش گذشت.

تازگیا یاد گرفته هر وقت میخوام یواشکی ازش عکس بگیرم زبونش رو درمیاره که عکس خراب شه.وروجک.

دیدن این چرخ فلک من رو به یاد روزهای زیبای بچگیم انداخت.یادش به خیر.اینها رو بیشتر وقتی خونه آبجی بزرگ ( خاله بزرگم) میرفتم سوار میشدیم.چقدر اون روزها زیبا بود. هر کاری کردم عرشیا سوار نشد.

بعد از اونجا به غار زیبای علیصدر رفتیم.ورودی غار.

غار علیصدر بسیار هیجان انگیز و زیبا بود.

عرشیا کنار ظرفهای سفالی و زیبای همدان

بعد از اون به سمت تهران حرکت کردیم و بالاخره بعد از نصفه جون شدن من از ترس جاده به تهران رسیدیم.

امسال اولین سالی بود که معصومه بعد از نه سال مادر شده بود.روز مادر ما تهران نبودیم ولی وقتی رسیدیم برای معصومه کیک کوچکی گرفتم و سورپرایزش کردم.

دیگه اون روزها به سختی مشغول خرید برای عروسی دایی محمد علی بودم و اینجا بابا سیروس عرشی رو برده شهر بازی کوروش تا من به کارهام برسم.

 

 

عروسی دایی محمد علی و زندایی جون در تاریخ 95/1/16 بود. ایشااله همه عروس و دامادها خوشبخت باشن و دایی و زندایی هم همینطور.عروسی خیلی خوش گذشت.

 

عرشیا و دوستاش فقط مشغول بازی با تبلت بودن.

مدرسه عرشیا یک جشنی گرفته بود به نام بازی گروهی والدین و بچه ها و بچه ها تو مدرسه دسته جمعی با والدینشون بازی می کردن و مسابقه می دادن. خیلی خوب بود و بچه ها از اینکه پدرو مادرهاشون و دوستاشون در محیط مدرسه باهاشون بازی میکردن خیلی ذوق زده بودن.آخرش هم همه با هم کاردستی درست میکردن.

اینم از کاردستی بچه ها و مامانا

اینم کاردستی عرشی و مامان.البته جغدش رو دایی محمد حسین براش درست کرده.( بعد از عید دایی محمد حسین رو هم با خودمون آوردیم کیش)

2 اردیبهشت روز پدر بود. بابا سیروس جونم و بابا علی جونم روزتون مبارک.

این هم کیکی که به مناسبت روز پدر برای بابا سیروس درست کردم.

عرشیا هم برای باباش یک کاردستی و یک لیوان جادویی گرفته بود که وقتی چای داغ توش میریزی شکلش نمایان میشه.عکس روش رو هم دایی محمد حسین جان طراحی کرده بود که بسیار زیبا شده بود.

هدیه ناقابل من به بابا سیروس کتونی اسکیچرز و دعوت به شام رستوران شاندیز vip .هدیه به دایی محمد حسین به مناسبت روز مرد یک انگشتر استیل و هدیه پسر گل مامان یک ماشین

و این هم رستوران به مناسبت روز پدر

اینم عکسی که دایی محمد حسین از خودش گرفته و طراحیش کرده.قربون این دایی خوش تیپ برم من.

پسر لطیف تر از برگ گلم.آرام ترین خوابها را برایت آرزو میکنم.

روز معلم

تولد بهنام جان- نفر اول سمت راست

تولد ویونا و ویهان گل

عرشیا که شدیدا عاشق فوتباله و به کارتون فوتبالیستها هم علاقه زیادی پیدا کرده.

نمونه ای از نقاشیهای بسیار زیبای عرشیا

روی دیوار پیش دبستانی هر بچه ای یک بستنی مقوایی داره که عکسش روی اون هست و به تعداد کارهای خیلی خوبی که انجام بده یک اسکوپ میگیره. اینجا اسکوپها رو شمردن و تو دفترشون زدن و عرشیا از همه بیشتر بوده.

و این هم آخر سال تحصیلی که دوباره اسکوپها رو تو دفترها زدن و معلمشون براشون آرزوی موفقیت کرده.

و این هم جشن ارزشمند فارغ التحصیلی پیش دبستانی

 

 

 

 

 

 

 

 

این نقاشی رو عرشیا کشید و برای تشکز به معلمش داد.

این هم هدیه هایی که مامان و بابا و از مدرسه گرفته.

برنامه درسی و تغذیه ای عرشیا در پیش دبستانی

و این هم ساعتی ضد آبی که بابا سیروس براش گرفت که تو کلاس شنا بتونه ازش استفاده کنه.البته من به خاطر قیمت گرونش کمی غر غر کردم.

با شروع شدن اوات فراغت عرشیا به کلاس شنا و زبان و فوتبال رفت که به هیچکدام علاقه ای نشون نداد جز فوتبال.

و اینم غذاهای رنگارنگ مامان برای آقا عرشیا

و این هم کاردستی مامان و عرشی

بازدید از بند بازی

برای تعطیلات عید فطر هم چند روزی به تهران رفتیم و خدا رو شکر دیگه مامان و بابای سیروس هم برای زندگی به کرج اومدن و ما دیگه هر وقت بریم تهران هر دو خانواده رو میبینیم.

اینجا رفتیم پارک ارم و یکدفعه بارون خیلی شدیدی بارید .ولی خدا رو شکر زود قطع شد و عرشیا کلی از بازی لذت برد.

من به همراه خاله معصومه شب عید فطر ،  دایی محمد علی و زندایی رو به همراه پدر و مادر و خواهر و برادر زندایی پاگشا کردیم.اینجا هم ما خونه مادر بزرگ زندایی دعوتیم و این پسرخاله و دختر خاله هر دو دستشون تو دهنشونه.

بابا و پرنیان نازنازی

قبل ذاز اینکه دبریم تهران عرشیا رو برای سنجش کلاس اولش بردیم.پسرم برای اولین بار واکسن زد و اصلا گریه نکرد.

خدا رو شکر همه چی خوب بود و تو آزمون هم نمره خیلی خوبی گرفت. دو نفر که ازش آزمون گرفتن گفتن پسرتون انقدر مودب و آرومه که ما از وجود پسرتون آرامش گرفتیم.

عزیز دلم امیدوارم دوران مدرسه رو هم به خوبی و خوشی به پایان برسونی و با بهترین خاطره ها و بهترین رتبه ها وارد بهترین دانشگاه ها بشی. دوستت دارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)