محمد عرشيا متولد 11/8/88 و محمد عرشيا متولد 11/8/88 و ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

محمد عرشیا هدیه ای از عرش

سفر به مالزی تابستان 1395

1396/1/31 14:43
نویسنده : مامان مريم
560 بازدید
اشتراک گذاری

سفر ما به کشور مالزی در تاریخ 28 مرداد 1395 و به مدت 8 روز بود و این سفر به هر سه ما بسیار خوش گذشت و خاطرات بسیار زیبایی برای ما رقم زد.

قرار ما بر این بود که چند روز قبل از سفر به تهران و از اونجا به مالزی بریم. ولی متاسفانه چند روز قبل از سفر عرشیا به شدت مریض شد و تب بالایی داشت . تا حدی که با وجود اینکه کل هزینه سفر رو به تور پرداخت کرده بودیم اما با توصیه پزشک ، از رفتن به مسافرت منصرف شدیم. ولی خدا رو شکر شب قبل از سفر تب عرشیا قطع شد و دکتر اجازه سفر ما رو صادر کرد و ما دقیقا روزی که پرواز داشتیم عازم تهران شده و خدا رو شکر بلیطمون به مالزی برای ساعت 10 شب بود و ما هم به موقع به تهران رسیدیم.با اینکه اول سفر با استرس شروع شد ولی در ادامه بسیار به ما خوش گذشت و عرشیا حالا هر وقت اسم مالزی میاد با هیجان زیادی از خاطراتش تعریف میکنه.(مخصوصا از خاطرات پارک آبیچشمک)

شب قبل از سفر و عرشیا که برای آمپول زدن کلی بازی درآورده و حالا مثلا نمیتونه راه بره و رو کول باباش سوار شده.خخخخخخخخ

مرکز مالزی کوالالامپور و واحد پول آن رینگته. آب و هوای مالزی استوایی و همه سال یکنواخته. فقط در بعضی از فصلها بارندگی بیشتره. هتل ما هتل کنکورد در خیابان بوکیت ناناس نزدیک خیابان معروف بوکیت بینتانگ قرار داشت و تقریبا به بیشترین جاهای دیدنی و مراکز خرید نزدیک بود.

همون ابتدای سفر و در فرودگاه اتفاقی که دوست داشتم بیفته افتاد و با آقای محترمی که ایرانی و دانشجوی دکترای مالزی بود آشنا شدیم و از تجربیات مفیدشون استفاده کردیم و شماره یکی از دوستاشون رو که ایرانی و راننده هایس بودند به نام آقا سعید رو به ما دادند. و دیگه مجبور نبودیم تسلیم برنامه ریزیهای خسته کننده با هزینه های بالای تور بشیم و میتونستیم با هزینه بسیار کمتر و صرفه جویی در وقت سفرمون رو شروع کنیم .

از فردای اون روز عمو سعید هر وقت میخواستیم میومدند دنبالمون و اینطوری خیلی راحت و بی دغدغه به همه برنامه هامون رسیدیم. وبهتر از همه اینکه علاوه بر رستورانهای کی اف سی و مک دونالد عمو سعید ما رو به رستورانهای ایرانی و سوپرهای ایرانی میبردند و ما از این نظر هم دیگه مشکلی نداشتیم و در آخر سفر با اینکه مثلا پارک آبی رو دو بار رفتیم ولی تقریبا دو سوم بقیه افراد همسفرمون هزینه کردیم.

برجهای دو قلو:

شب اول برای دیدن برج های معروف و عظیم پترونانس یا برج دو قلو رفتیم.

خیابان بوکیت بینتانگ:

اینجا هم خیابان زیبای بوکیت بینتانگه که معروف ترین خیابان کوالالامپوره و تقریبا تمام هتل ها و مراکز معروف خرید در نزدیکی این خیابون قرار داره. اینجا بعضی ها با حیواناتی مثل طوطی و مار و غیره  هنر نمایی می کردن و حیواناتشون رو برای گرفتن عکس اجاره میدادن.

این آقا به سبک بسیار زیبایی با قاشق دسته بلندی که داشت برای بچه های بستنی درست میکرد و هر بستنی رو با اجرای حرکات نمایشی جالب و خنده دار به بچه ها میداد.

رستوران زیبایی که تمام میز و صندلی هاش به شکل ماشین بود.

معبد باتوکیو

معبد باتوکیو که به اون معبد چینی ها هم میگن بسیار زیبا بود.مجسمه عظیم الجثه طلایی نشان این معبد بود و وجود میمونهای بامزه و زیادی که در اونجا وجود داشت نظر عرشیا رو خیلی جلب کرده بود.

در کنار معبد پله های بلندی قرار داشت که پس از طی اونها به غار میمونها میرسیدیم.

مردم از دکه های مخصوصی که وجود داشت گل میخریدند و اون رو به بت های اونجا هدیه می دادن.البته این به نفع میمونها بود و بیشتر گلها توسط میمونها خورده میشد.

عرشیا از دیدن میمونها و بامزگی اونها به وجد اومده بود و تا میتونست بهشون غذا میداد.

اینجا هم از اینکه تونسته به میمون غذا بده و غذایی که داده دست میمونه خوشحاله.

البته میمونهای اونجا یه ویژگی بدی دارن و اون هم اینه که دزدهای خوبی هستن و غذا و وسایل گردشگران رو از دستشون قاپ میزنن و می برن.

اینجا هم من بعد از این آقا با همین گالن به این میمونه آب دادم و در کمال ناباوری یکدفعه میمونه دست انداخت به گوشی مبایلی که تو دستم بود. اون می کشید و من میکشیدم و بالاخره خدا رو شکر از دستش گرفتم و نگذاشتم ببره.خیلی ترسیدم.عرشیا هم کپ کرده بود و ماتش برده بود. جای دست میمونه رو گوشیم افتاده بود.

اینجا هم تقریبا اواسط پله های بلند باتوکیوه و چشم انداز بسیار زیبایی داره.این میمونه هم بچش رو بغل کرده و داره از دیدن مناظر لذت میبره.

بالا و پایین رفتن از اون پله های بلند به شدت ما رو تشنه کرد و در اون لحظه نوشیدن شیره نارگیل طبیعی خالی از لطف نبود.

ارتفاعات گنتینگ:

ارتفاعات گنتینگ خارج از شهر و بسیار زیبا سرسبز و هیجان انگیزه و آب و هوای اون بر خلاف جاهای دیگه کوالالامپور تقریبا سرده. برای دیدن ارتفاعات ،از پایین کوه سوار تله کابین بسیار بلندی شدیم که از لابه لای کوههای بسیار زیبایی عبور می کرد و دیدن درختان سر سبز و استوایی از اون بالا بسیار لذت بخش بود.

تله کابین انقدر بالا میرفت که وارد ابرها می شد و بالای کوه و بالای ابرها یکی از اولین هتل ها به همراه شهربازی و مرکز خرید بسیار زیبایی قرار داشت که نماد بسیاری از کشورها از جمله مجسمه آزادی در آن به چشم میخورد.

و کازینوی بسیار مجلل و قدیمی و بزرگ و معروفی در آنجا قرار داشت که بسیار شلوغ بود و بیشتر افراد با سنهای بسیار زیاد در آنجا مشغول شرط بندیهای بزرگ و میلیاردی بودند.ورود کودکان و فیلمبرداری و عکسبرداری در آنجا ممنوع بود.بر خلاف چیزی که همیشه فکر میکردم چیزی که نظرم رو بسیار جلب کرد سن زیاد افراد و نظم بسیار زیاد آنجا بود. تمام سقفها و دیوارها مجهز به دوربین بود و تمام حرکات افراد هر میز ضبط میشد که تخلفی صورت نگیره.البته من در ابتدا نمیدونستم که عکسبرداری ممنوعه و یک عکس هم گرفتم .

بهشت و جهنم:

در نزدیکی گنتینگ و روی کوه معبدی کنار کوه وجود داره و دور تا دور کوه غرفه هایی از بهشت و جهنم درست شده که طبقات بهشت و جهنم رو با مجسمه نشون میده و دیدن اون نه تنها من بلکه روی عرشیا تاثیر بد گذاشت و من همیشه از اینکه عرشیا رو اونجا بردیم پشیمونم.چون وقتی از سفر برگشتیم تا مدتها عرشیا خواب مجسمه ها رو میدید و میترسید و حتی نمیتونست تو خونه تنها بمونه.

پوتراجایا (پایتخت سیاسی مالزی):

پایتخت سیاسی مالزی پوتراجایا نام داره و بسیار زیباست. وقتی وارد پوتراجایا شدیم چیزی که بسیار نظرمون رو جلب کرد ساختمانهای زیبا ولی خیابانهای بسیار خلوت اونجا بود.انگار اصلا کسی توی اون شهر وجود نداشت جز گردشگران. و بعد فعمیدیم این خلوتی به خاطر اینه که همه کارهای اون شهر به صورت الکترونیکی و از طریق اینترنت انجام میشه. حتی یک پلیس هم در شهر نبود و شهر از طریق دوربینها به خوبی اداره می شد.

در آنجا دریاچه بسیار زیبایی وجود داشت که روی آن پلهای زیبایی که از معروفترین پلهای جهان الگوبرداری شده بود به چشم میخورد که یکی از زیباترین اونها پلی بود به نام پوترا که از پل خواجوی اصفهان الگو برداری شده بود.برای بهتر دیدن شهر سوار کشتی شده و از دریاچه عبور کردیم که بسیار لذت بخش بود.

مکان بسیار زیبایی دیگری که نظر همه رو به خودش جلب می کرد مسجد زیبایی معروف به مسجد صورتی بود که بخش زیادی از آن در آب ساخته شده بود و طراحی منحصر به فردی داشت.

مسجد صورتی ( عرشیا به همراه دوستانی که همسفر ما بودند. )

تو حیاط مسجد این خانومها با زبون اشاره ازمون خواستن که باهاشون عکس بندازیم و من هم بسیار استقبال کردم. و من هم از اونها ایده گرفتم و بعد از اون با مردم کشورهای دیگه که گاها با هم ارتباط برقرار می کردیم برای یادگاری عکس انداختم.

دوچرخه سواری با دوچرخه های مخصوص و در کنار دریاچه پوتراجایا

دهکده ژاپنی ها و فرانسوی ها:

دهکده فرانسوی ها و ژاپنی ها هم خارج از شهر و در ارتفاعات قرارداشت بسیار زیبا سرسبز و به یاد ماندنی بود. میگفتند که در گذشته ژاپنی ها و فرانسویها در آنجا سکونت داشتند. در دهکده ژاپنی ها  گیاهان و گلهای متنوع و در دهکده فرانسویها معماری بسیار زیبا همراه با رنگ و لعاب چشم نوازی وجود داشت.

دهکده ژاپنی ها:

این دو خانم دنبال کسی میگشتند که ازشون عکس بگیره.من با زبان اشاره بهشون گفتم که میتونم ازشون عکس بگیرم و بعد هم ازشون خواستم که با من عکس بگیرند.

ارتباط برقرار کردن با مردم کشورهای دیگه یکی از پرخاطره ترین قسمت سفرمون بود. با اینکه زبون هم رو متوجه نمیشدیم به هم کمک میکردیم و تنها با یک لبخند دوستی کوتاه و زیبایی که نشان از وجود انسانیت در همه اقوام و ملل هاست بینمون شکل می گرفت و این برای من بسیار پر اهمیت بود.

شاید  همین ارتباط دوستانه کوتاه و مهربانیهای کوچک، خاطره ی زیبایی را از یک ایرانی در ذهن اقوام و ملل های دیگر به یادگار گذارد و شاید اینگونه بتوان ذهنیت اشتباهی که در ذهن بسیاری از مردم کشورهای دیگر در رابطه با ایرانیها و در اثر تبلیغات اشتباه نقش بسته است را کمرنگ و یا شاید انشااله به مرور زمان پاک کرد.

دهکده فرانسوی ها:

باغ وحش زو نگارا:

مالزی دارای چند باغ وحش است که یکی از بهترینهای آن با وجود همه نوع حیوان کوچک و بزرگ و جانوران گونان و پرنده و ماهی و حتی پروانه ، زو نگارا می باشد.

من از بچگی عاشق زرافه ام و اینجا برای اولین بار زرافه واقعی دیده بودم و خیلی بیشتر از عرشیا ذوق کرده بودم.

برای پانداها خونه بسیار زیبا و سردی درست کرده بودن که تکه های بزرگ یخ در آن وجود داشت.و نکته جالبی که وجود داشت این بود که قبل از ورود همه رو توجیه می کردن که اونجا صحبت نکنن و آروم باشن.چون میگفتن که پانداها از شنیدن صداها اذیت میشن.

اینجا هم باغ پروانه هاست که چون من خیلی از پروانه ها میترسم داخل نرفتم و فقط عرشیا و باباش رفتن. در اینجا هر نوع پروانه ای وجود داره . اینطور که عرشی و باباش میگفتن پروانه های خیلی بزرگی هم وجود داشته . این باغ چون یک محیط سربسته است پروانه ها به صورت آزادانه در اون پرواز می کنن و حبس نیستن.

این هم پیله های کرم ابریشم و تبدیل شدن اونها به پروانه . این باکسها در یک راهرو بلند در ورودی باغ پروانه ها بود و دیدنش بسیار جالب بود.

و این هم لحظه تولد پروانه

اینجا هم پر از پلیکان بود و عرشیا یک دل سیر با اونها بازی کرد.

پارک آبی سان وی لاگون

سان وی لاگون بهترین پارک آبیه مالزیه و بسیار زیبا و بزرگه.اونجا فقط یه پارک آبی نیست. مجموعه بزرگیه که شامل پارک آبی ، شهر بازی ، باغ وحش و سینما و قلعه وحشت میشه.

اینکه سه تایی با هم میتونستیم با دهم از تفریحات آبی استفاده کنیم خیلی خوب و لذت بخش بود و به خاطر همین خیلی به ما خوش گذشت ولی با وجود اینکه از ده صبح تا شش بعداز ظهر اونجا بودیم به خیلی از بازیها نرسیدیم و به همین خاطر با اصرارهای عرشیا و البته تمایل خودمون، تصمیم گرفتیم که یک روز دیگه رو هم به پارک آبی اختصاص بدیم و به خاطر همین یکروز دیگه از آخرین روزهای سفرمون دوباره به پارک آبی اومدیم.

پارک آبی مقابل قلعه وحشت(خونسردی عرشیا خیلی خنده داره)

ورودی باغ وحش پارک آبی که با وجود این ماهیهای بزرگ و رنگارنگ بسیار زیبا بود.

تعجب عرشیا از دیدن مار غول پیکر

فکر نکنید عرشیا خیلی شجاعه.چون بین آقا شیره و عرشی شیشه است.

خیلی از ملیت ها در گوشه و کنار پارک به رقصهای سنتی خودشون می پرداختند. این هم رقص هندی ها.

هیجان انگیزترین قسمت پارک برای عرشیا این مکان بود که موجهای بزرگی در اون تشکیل میشد و همه رو پرت میکرد.

یکی از قشنگ ترین جاها پارک باب اسفنجی بود . همه اون پارک با تم باب اسفنجی ساخته شده بود و همه بازیهاش برای بچه ها بسیار جالب و هیجان انگیز بود. 

این هم پل معلق که راه رفتن روی اون و دیدن پارک آبی از اون بالا هیجان خاصی داره.

تو پارک آبی یکی از اون بارونهای سیل آسا و کوتاه مالزی رو که تعریفش رو زیاد شنیده بودیم تجربه کردیم.

کنار پارک آبی بازار بزرگ و زیبایی بود که اسمش رو فراموش کردم. بعد از پارک به اونجا رفتیم.

عکسهای متفرقه

محله چینی های مالزی

ترن هوایی وحشتناک بازار تایمز اسکوئر

صبحانه هتل بسیار مفصل بود. البته غذاهای مالزی اصلا با ذائقه مایکسان نبود. یکروز صبح من از ظرف سمت راست که فکر میکردم پیاز داغه مقداری برداشتم و روی املتم ریختم.ولی وقتی خواستم توی دهنم بگذارم متوجه شدم که کرم های ریز سرخ شده است. از نزدیک هر کرمی دو چشم سیاه داشت.

این هم خوراک خرچنگ و کله ماهی

استخر هتل و عرشیا در حال شنا کردن.

عرشیا دو ترم کلاس شنا رفته بود و همیشه دوست داشت که من شناش رو تو استخر ببینم و حالا خیلی خوشحال بود. قربون اون ماهی کوچولو برم من.

رو شیشه تاکسی ها این برچسب رو چسبونده بودن و عرشیا با تعجب از من میپرسید مامان مگه بوس کردن بده؟ میگفت مامان یعنی تو این تاکسی ها تو نمیتونی من رو ببوسی؟ و من و باباش کلی خندیدیم و یه جوری قانعش کردیم.

میوه های رنگارنگ و خوشمزه استوایی

نمونه ای از بتها

بازارهای زیبای مالزی که اکثرا قیمتها خیلی بالا بود و ما که از قبل این موضوع رو میدونستیم وقت بسیار کمی رو به بازار اختصاص داده بودیم.

بستنی های بلند و خوشمزه که عرشیا ماشااله یکی از اونها رو کامل خورد.

بچه های مدرسه ای که با معلماشون به بازار اومده بودن.

مسافرت خوب و به یاد ماندنیمون به مالزی بعد از هشت روز به پایان رسید و ما به تهران برگشتیم و فرداش هم عازم کیش شدیم

عرشیا داره میوه هایی رو که آورده بودیم به پرنیان نشون میده.

و پرنیان شکمو سعی داره که ئمیوه ها رو از عرشی بگیره و تو دهنش بگذاره.

امسال عرشیا از من پرسید که مامان برای ثبت نام مدرسه چقدر قراره پول بدیم. وقتی بهش گفتم با ناراحتی و تعجب گفت: مامان اینهمه پول نده مدرسه من هر مدرسه ای بزاری درسم رو میخونم.بیا با این پول دوباره بریم مالزی.و ما کلی به این حرفش خندیدیم.

این سفر به عرشیا و ما خیلی خوش گذشت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)