محمد عرشيا متولد 11/8/88 و محمد عرشيا متولد 11/8/88 و ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

محمد عرشیا هدیه ای از عرش

تابستان 1395

1395/7/15 17:41
نویسنده : مامان مريم
705 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از تعطیلات عید فطر که تهران برمی گشتیم زن عمو مژگان و سینا رو با خودمون آوردیم کیش.این چند روزی که با ما بودن بسیار خوش گذشت.

فوتبال بازی پسر عموها

سینا سوار بر پاراسل


مامان و زن عمو مژگان در حال لذت بردن از جت اسکی

مامان و پسر شجاعش

جشنواره تابستانی کیش

قربونش پسرم برم من. از خواب بیدار شده و از تختش بلند شده و اومده دوباره رو پای سینا خوابیده.

با زن عمو و سینا به هتل ترنج رفتیم که بسیار بسیار زیبا و رویایی بود.

و این هم اتاقهای زیبای هتل ترنج بر روی آب ، با کف شیشه ای

عرشیا با خاله مریم و دنیا رفتند جشنواره کیش و اونجا عرشیا رو برده بودن روی سن و ازش سوال کرده بودن که اگر تو آسانسور گیر کنی چیکار می کنی و چون عرشیا درست جواب داده بود بهش جایزه داده بودن.

تولد ریحانه.اینجا وروجک ها وقتی دیده بودن سر بزرگترها گرمه با ریحانه رفته بودن تو اتاق و همه هدیه های تولدش رو خراب کرده بودن.

10 مرداد دهمین سالگرد ازدواجمون بود و من و عرشی برای کاری بیرون از خونه بودیم. وقتی اومدیم اینا رو روی میز دیدیم و خیلی خوشحال شدم.بابا سیروس جونم دستت درد نکنه.

عرشیا که خیلی خوشحال بود مجبورمون کرد که بشینیم و با شکلاتهای دور کیک فلش درست کرد و گفت باید حتما روبه روی فلش بشینید که تو عکسها معلوم بشه سالگرد ازدواج شماست. کلی از دستش خندیدیم.

و برای شام هم بابا سیروس به یک رستورانی بردمون که خودمون گوشت و مرغ رو کباب میکردیم و عرشیا کلی احساس بزرگی بهش دست داده بود و هی کبابها رو برشته می کرد و از ما عکس می گرفت.

و این هم هدیه من به بابا سیروس

عرشیا این روزها که پیش دبستانیش تموم شده صبح ها مثل یک مرد تو خونه تنها میمونه تا من از سر کار برم خونه. البته تا ظهر میخوابه که کمتر تو خونه تنها باشه. و من به شدت وقتی سرکارم نگران و بیتاب هستم. البته گاهی هم پرستار مهربون آرتین میاد دنبال عرشی و میبرتش پیش آرتین.گاهی هم آرتین و خاله ناجی میان پیش عرشی.اینجا هم زود بیدار شده و با مامان اومده سر کار.گاهی هم با بابا میره.

عرشیا و سامی و آرتین مشغول بازی با ایکس باکس سامی. این روزها گاهی بچه ها میان و خونه ما با ایکس باکس بازی میکنن و گاهی عرشیا پیش اونها میره.

اینم چند تا از عکسای پرنیان نازم که عشق خالشه و هر روز قشنگ و قشنگ تر میشه هزار ماشااله.

تولد سه ماهگی و چهار ماهگیش

 

 

 

 

 

 

 

 

اواخر مرداد تا اوایل شهریور به مالزی سفر کردیم که خاطراتش رو در صفحه ای جداگانه به یادگار میگذارم.

وقتی از مالزی اومدیم تولد بابا سیروس رو جشن گرفتیم.

اینجا هم پسر گلم داره به بابا ش کمک میکنه و دکمه هاش رو براش میبنده که برای تولد آماده بشه.

و این هم هنر نمایی عرشیا برای فرستادن عکس برای خاله معصومه

و خدا رو شکر تابستان 95 هم به خوبی و خوشی به اتمام رسید و پسر گل من در انتظار رفتن به کلاس اول دبستان می باشد.موفق باشی گل زیبای من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)