محمد عرشيا متولد 11/8/88 و محمد عرشيا متولد 11/8/88 و ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

محمد عرشیا هدیه ای از عرش

خاطره روز ميلاد فرشته كوچكم عرشياي عزيز در تاريخ 11/8/88

1392/10/18 12:24
نویسنده : مامان مريم
319 بازدید
اشتراک گذاری

چه ساده با گريستن خويش زاده مي شويم و چه ساده با گريستن ديگران از دنيا مي رويم و ميان اين دو سادگي معمايي است به نام زندگي. پسر گلم ازت مي خوام كه اين معما را با بهترين روش حل كني.دوستت دارم. 

روز آخري كه در وجودم بودي من و دايي محمد حسين خونه تنها بوديم. ممامان شمسي رفته بود بيمارستان پيش بابا بزرگ. خاله معصومه و عمو حسين هم سر كار بودن. دايي محمد علي هم دانشگاه بود. از صبح دردم شروع شد ولي به كسي نگفتم . فكر كردم دردهاي روزهاي آخره و طبيعيه. خاله ندا قرار بود بياد پيشم. آماده شدم و منتظرش بودم كه ديگه درد امونم رو بريد. يكدفعه علايم زايمان ظاهر شد.خيلي ترسيدم و دستپاچه شدم. اول زنگ زدم به بابا سيروس و گفتم كه سريع بره فرودگاه و بليط پاي پرواز بگيره و خودش رو برسونه. بابا شوكه شد. چون قرار بود تاريخ زايمان دو هفته ديگه باشه. فقط به من گفت كه آروم باشم و نترسم تا مامان برسه و گفت كه سريع مي ره فرودگاه. به خاله ندا زنگ زدم كه زودتر بياد. به نيم ساعت نكشيد كه خاله ندا مامان شمسي و دايي محمدعلي اومدن. خيلي درد و استرس داشتم ولي به خاطر مامان شمسي كه خيلي پريشون شده بود به روي خودم نمي آوردم. وقتي بيمارستان رسيديم خاله معصومه هم خودش رو رسوند. رفتيم بيمارستان پارسيان. بارون شديدي مي اومد. آسمون هم با دل من گريه مي كرد. همه خانمها با همسراشون اومده بودن ولي بابا سيروس با وجود تلاشي كه كرده بود هنوز نرسيده بود و همين من رو خيلي ناراحت كرده بود. دلم خيلي گرفته بود. بابا بزرگ هم از بيمارستان زنگ مي زد و گريه مي كرد و مي گفت كه داره برام زيارت عاشورا مي خونه و از دور دلداريم مي داد. از اول بارداري بارها با دكتر سلامتي صحبت كرده بودم كه مي خوام حتما با بيهوشي كامل سزارين بشم ولي چون درد زايمان زودتر از موعد سزارين شروع شده بود دكتر سلامتي و دكتر بيهوشي تو اتاق عمل گفتند كه اگر يك كم ديگه تحمل كنم بچه دنيا مي ياد و احتياجي به سزارين نيست. ولي من التماس مي كردم كه سريع بيهوشم كنن و به دكتر سلامتي گفتم كه شما قول داده بوديد. هم خيلي درد داشتم و هم خيلي از زايمان طبيعي مي ترسيدم. به دكتر سلامتي گفتم فقط مي شه يك كاري كرد كه يك كم طول بكشه تا همسرم برسه و بهش گفتم با اينكه الان بايد بهترين لحظه زندگيم باشه ولي خيلي دلم گرفته. دكتر پرده اتاق عمل رو كنار كشيد و گفت ببين چه بارون قشنگي داره مي ياد و گفت كه الان، هم داري زايمان مي كني و هم بارون شديدي مي ياد و گفت كه دعا كنم. خيلي گريه كردم و دعا كردم براي سلامتيه مريضها و مخصوصا بابا، براي بچه دار شدن عمو حاتم و سهيلا و خيلي چيزاي ديگه . بعد از اون انقدر دردم شديد شد كه ديگه التماس مي كردم كه زودتر بيهوشم كنند. ديگه چيزي نفهميدم و بيهوش شدم.

مامان مريم در اتاق عمل

چون شب بود فيلمبردارهاي مخصوص اتاق زايمان نبودند و دوربين خودمون رو دادم كه از لحظه دنيا اومدنت فيلم و عكس بگيرن. نمي دوني پسرم كه ديدن اون فيلم چه قدر برام هيجان انگيزه. وقتي دنيا اومدي معصومانه گريه مي كردي. الهي برات بميرم كه مامانت بيهوش بود و نمي تونست بياد بغلت كنه و ببوستت كه آروم بشي.

اولين گريه هاي عرشيا

قربون دست خوردنت

عزيز دلم

بي هوشي حس جالبيه. بعد از زايمان اول مغزم به هوش اومد و هنوز نمي تونستم تكون بخورم و يا حتي چشمام رو باز كنم ولي صداي پرستارها رو مي شنيدم. تو فيلمي كه ازمون گرفتن هست. اولين جمله اي كه با زور و با چشماي بسته گفتم اين بود كه پرسيدم بچم سالمه؟ پرستار گفت بله سالمه. بعد گفتم دلم داره مي سوزه و درد مي كنه. هنوز نديده بودمت. وقتي آوردنم بيرون مامان شمسي و خاله معصومه و دايي محمد حسين پشت در بودن. من رو بوسيدن و تبريك گفتن. اونها ديده بودنت و خيلي هيجان زده بودن. هنوز نيمه بيهوش بودم. با زور پرسيدم سيروس اومده گفتن رسيده تهران و داره مي ياد بيمارستان. خاله معصومه گفت بابا رو هم دارن از بيمارستان مي يارن اينجا. نمي تونستم زياد حرف بزنم. فكر كردم داره دروغ مي گه كه من ناراحت نباشم. فقط لبخند زدم.مامان شمسي وقتي ديده بودت از ذوق كلي گريه كرده بود.حالا يه چيزي بگم بخندي. مامان شمسي انقدر هول شده بود كه هي مي گفت: ((مريم بچت شكل خودشه !!)) مي خواست بگه شكل خودته اشتباهي مي گفت شكل خودشه !! هنوز هم شما رو نديده بودم. چشمام تار مي ديد و درد زيادي داشتم. بعد از تقريبا يكساعت خاله معصومه رفت و از پرستار خواهش كرد كه شما رو بيارن كه من ببينم. يكدفعه در اتاق باز شد و پرستار با يك فرشته كوچولوي ناز وارد شد و اون رو پيش من خوابوند و اون فرشته شما بودي عزيز دلم. براي اولين بار بود كه وجود ناز و مهربونت رو بيرون از وجودم ولي در اعماق وجود و گوشت و پوست و خون و قلبم حس كردم. درسته كه وجودت ديگه ظاهرا بيرون از وجودم بود ولي جاي شما براي هميشه در خانه دلم محفوظ است و مطمئنم در اين دنيا تا نفس دارم حتي يك نفس هم بي يادت زنده نخواهم بود.

دست كوچك عرشياي عزيز در دست مامان مريم  

لبخند زيبا

نه ماه منتظر اين لحظه بودم ولي هر كاري مي كردم چشمام تار مي ديد و نمي تونستم خوب ببينمت.پرستار كم كم شير خوردن يادت داد. الهي قربون اون لبهاي كوچكت برم كه با اين كه هنوز شيرم نيومده بود ، تند تند شير مي خوردي. دكتر گفت ماشااله بچتون خيلي قويه و انگشت من رو چنان محكم تو دستش نگه مي داره كه با زور مي يارمش بيرون. بابا بزرگ انقدر تو بيمارستان بيتابي كرده بود و زيارت عاشورا خونده بود كه آخر سر دكترها اجازه داده بودن كه دايي محمد علي بيارتش پيش ما.وقتي بابا بزرگ اومد جيگرم براش كباب شد.انقدر بيماري اذيتش كرده بود و لاغر شده بود كه باور كردني نبود. با ويلچر و لباس بيمارستان اومده بود تا اولين نوه اش رو ببينه و برگرده.بابا سيروس هم تندتند زنگ مي زد و مي گفت رسيده تهران و داره خودش رو مي رسونه.بالاخره بابا سيروس هم رسيد.خيلي خوشحال بود و با تمام وجود لبخند مي زد .با همه احوالپرسي كرد و بعد با من دست داد و من رو بوسيد و تبريك گفت. مامان شمسي شما رو داد بغل بابا.اون لحظه ديدني بود.مثل فيلمهاي رمانتيك بابا شما رو بغل گرفته بود و ديگه انگار هيچ كس و هيچ چيز رو نمي ديد.تو اتاق راه مي رفت با شما صحبت مي كرد.شما رو آورد پيش من و به شما گفت كه مامانت رو ديدي؟ اين مامان مريمته. من هم همين رفتي بغل بابا احساساتي شدم و آروم و آروم اشك مي ريختم. شما هم همين رفتي بغل بابا خودت رو لوس كردي و زدي زير گريه.يه جور خاصي گريه كردي.خيلي ناز و با سوز.همه هم خوشحال بودن و هم گريشون گرفته بود.بابا تو گوشت اذان گفت.البته قبل از اينكه بابا بياد بابا بزرگ هم تو گوشت اذان گفته بود.وقتي هم دنيا اومدي خاك كربلا داده بودم كه يك كم بگذارن تو دهنت كه اولين چيزي كه مي خوري خاك مقدس كربلا باشه. بالاخره همه رفتن و مامان شمسي پيش من و شما موند. من تا صبح حتي يك لحظه هم نخوابيدم و فقط فقط شما رو نگاه مي كردم و اصلا از ديدنت سير نمي شدم. مثل عاشقي بودم كه پس از نه ماه انتظار سخت به معشوقش رسيده باشه.

اينها هم مشخصات زمان دنيا اومدنت: ساعت ميلاد 17/20 # وزن 710/2 # قد 52 # دور سينه 31 # دور سر 33 # گروه خون A+ # نام دكتر شما خداداد # نام دكتر مامان سلامتي #

 براي همه دكترها و پرستارهاي زحمتكش آرزوي موفقيت مي كنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)