خاطره اولين روزي كه آقا عرشيا به كيش اومد و پا به خونه خودش گذاشت.
50 روزت بود كه ديگه كم كم بچه داري رو از مامان شمسي ياد گرفتم و بعد از تقريبا سه ماه اومدم كيش. شبي كه اومديم هم ماه محرم و هم شب يلدا بود و طبق معمول فال حافظ گرفتيم. البته اون سال براي اولين بار به جاي دو فال سه فال گرفتيم چون ديگه با وجود شما يك خانواده سه نفره شده بوديم.شبهاي سختي رو پشت سر گذاشتم. اون روزها تو كيش خيلي احساس تنهايي مي كردم و همش مي ترسيدم كه نكنه يك وقت كاري رو خوب انجام ندم و خدايي نكرده بلايي سرت بياد. هر وقت مي بردمت دستشويي كه بشورمت خيلي استرس داشتم. شبها تا صبح گريه مي كردي و پيچ مي زدي.بالاخره فهميديم كه رفلاكس معده داري. خيلي عذاب كشيديم.دكتر گفت بعد از هر بار شير دادن بايد نيم ساعت بالا نگهت دارم كه شير ت...
نویسنده :
مامان مريم
12:10