خاطره اولين حمام و نامگذاري عرشيا در روز دهم
فكر مي كنم اگه اشتباه نكنم روز ششمي كه دنيا اومده بودي برديمت حمام. پروژه اي بود اين حمام بردن شما كه نگو! همه استرس داشتيم. صد نفر رفته بوديم براي شستن يك فسقلي!!! بالاخره بابا سيروس و مامان شمسي شما رو شستن و من فقط الكي دور خودم چرخيدم و هول بازي در آوردم! دايي محمد حسين هم عكس و فيلم مي گرفت.
روز هفتم بابا بزرگ يك عمل ديگه كرد و كلا روز خيلي بدي برام بود. روز نهم بابا بزرگ از بيمارستان اومد.
ظهر روز دهم زن عمو سهيلا اومد به رسم حمام شب ده ، يك چيزهايي بست به كمرم و بعد من رو به حمام فرستادن. از قبل از دنيا اومدنت تصميم داشتيم روز ده يعني روز نامگذاريت برات جشن بگيريم كه نشد. ولي مامان شمسي به همراه بقيه من رو سورپرايز كردن.كيك و گل و كادو خريدن و برامون جشن گرفتن.خاله معصومه هم كه خيلي با سليقه است خونه و بعضي از وسايل سيسمونيت رو كه هنوز تهران بود و نفرستاده بوديم كيش تزيين كرد.البته فقط خودمون بوديم و كسي رو دعوت نكرديم. بابا بزرگ وضو گرفت و نماز خوند و بعد تو گوشت اذان گفت و اسم قشنگت رو در گوشت گفت و بعد براي خوشبختيت دعا كرد. .ايشااله هميشه خوش نام باشي پسرم.
دايي محمد حسين كه انگار عروسك گرفته دستش!
اين هم عمو نادر و سيناي عزيز
يكبار هم پيش نماز مسجد بابابزرگ تو گوشت اذان گفتن.
اينجا هم بردمت خونه عزيز نازي جونم كه حالا تقريبا دو ساله كه سايه اش از روي سرمون كم شده و رفته پيش خدا.عزيز جونم خيلي دوست دارم و هيچگاه خاطرات خوشي را كه با هم داشتيم فراموش نمي كنم و از خدا مي خوام كه بهترين جايگاه رو در اون دنيا بهت بده.