محمد عرشيا متولد 11/8/88 و محمد عرشيا متولد 11/8/88 و ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

محمد عرشیا هدیه ای از عرش

سال 1393- تابستان

1393/3/18 11:43
نویسنده : مامان مريم
1,197 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه  5/4/93 مهد عرشيا ما رو براي جلسه اي در مورد آسيب هاي اجتماعي برگزار شد. من و سيروس و عرشيا هم رفتيم. بعد از جشن چون بچه ها هنوز از بازي با هم سير نشده بودن به همراه خانم كارگر و همسرشون و دانيال رفتيم شانديز و علاوه بر بچه ها به خودمون هم خيلي خوش گذشت .

و اين هم كاردستي مامان و عرشيا صبح جمعه (يكي از خرگوشها رو عرشيا درست كرده و روش نقاشي كرده)

 چند شب پيش يك قصه به عرشيا گفتم كه راجع به يك پرنده مادر و بچه هاش بود. چند روز بعد وقتي با خميرهاش داشت بازي مي كرد ديدم كه اين پرنده هاي زيبا را ساخته.اصلا باورم نمي شد كه خودش بدون همفكري و همكاري كسي اين رو درست كرده باشه.

عرشياي عزيزم اين رو ساخته و مي گه اين يك پرنده است كه روي تخمهاش خوابيده و فقط يكي از جوجه هاش از تخم در اومده.

 

و اين هم تصوير زيرش كه تخمهاي پرنده رو هم درست كرده.

  مهموني افطاري خونه خاله ساناز

 

 سخنراني مصطفي رحماندوست با موضوع مادران قصه گو.رفتم كه اصول قصه گويي به گل پسر رو بهتر ياد بگيرم.

جشن ماه رمضون بچه ها در پارك شهر. عرشيا و دنيا

عموهاي جمعه به جمعه و عمو مهربون و عمو قناد

اين دو تا عكس رو از روي عكسهايي كه تو مهدشون بود گرفتم. بچه ها دسته جمعي نقاشي كشيدن و خودشون كيك پختن .

پارك شهر

 

ماه رمضان - 100 هزار تومان به من و سيروس بن كتاب دادن .من هم به عرشيا گفتم از طرف سازمان گفتن بچه هايي كه روزه كله گنجشكي بگيرن  يك عالمه كتاب  بهشون جايزه ميدن.آقا عرشيا هم  كه همون موقع يك عالمه ناهار خورده بود گفت با اينكه خيلي گشنمه ولي ديگه غذا نمي خورم. من هم براي اينكه باور كنه پشت سر هم مي گفتم الهي بميرم كه از گشنگي اصلا حال نداري!! اذان مغرب بيدارش كردم و گفتم پاشو مامان از گشنگي هلاك شدي ! بيدار شد و اومد سر سفره كه افطار كنه. من و سيروس هم اولين روز روزه داريش رو كلي بهش تبريك گفتيم. شب هم رفتيم و جايزش رو براش گرفتيم!                                 اولين روز روزه داري گل پسر

نمايشگاه كتاب ماه رمضان- عرشيا نقاشي رنگ كرد و شعر امام زمان هم خوند و كتاب جايزه گرفت.

 نقاشيش رو زدن به ديوار و عرشيا در حال خجالت كشيدن

بدون شرح!!!

 

 آقا عرشياي عشق مكويين از بازار كيف مكويين خريده و همونجا هم انداخته كولش و با افتخار داره راه مي ره .

 

 و همون شب ساعت مكويين و ماشينها و هواپيماهاي مكويين رو هم گذاشت گردنمون.

 عيد فطر رفتيم تهران .تله كابين توچال.

 تجريش و آقا عرشيا مشغول حباب هوا كردن

 يكروز مجردي به همراه خاله لادن و خاله ارغوان نهار رفتيم بيرون و براي عرشيا هم از شهر كتاب چند كتاب و يك ماژيك برجسته خريدم كه كلي ذوق كرد. اين نقاشي رو هم با همون ماژيك و با خاله معصومه كشيدن.

 خاله معصومه  هم يك شب ما رو برد پارك ارم و خيلي بهمون خوش گذشت.مرسي خاله معصومه.

دايي محمد حسين قهرمان هم ركورد اين دستگاه رو شكوند. كلي آدم جمع شدن و براش كف زدن! هورا

 

آقا عرشياي باب اسفنجي

شكار لحظه ها ! اينجا هم بردمش سرزمين عجايب و آقا عرشيا دوست دختر پيدا كرده بود و اينجا هم در حين بازي داره دستش رو مي گيره!

دهم مرداد سالگرد ازدواجمون بود و به خاطر همين خانواده رو شب دهم دعوت كرديم پارك چيتگر

فرودگاه. آدمهايي كه نمايش آدم آهني رو بازي مي كردن.

فقط يك شيركاكائو داشتيم و هيچكدوم از وروجكها قبول نمي كردن تو ليوان بخورن. و اين هم  راه حل:

خاله مريم به مباركي يك ني ني خوشگل به نام ديانا به دنيا آورد و شبي كه بيمارستان بود دنيا خونه ما خوابيد.

این هم عکس نی نی.البته این عکس رو چندماهه که بود انداختم.

كاردستي مامان و عرشيا- گاهي صبحها كه ميريم مهد به عرشيا مي گم دوست داري بري زير پر و بال مي گه آره و بعد  مياد بغلم و سرش رو ميكنه زير مقنعم.هم اون آرامش ميگيره و هم من. حالا يك بچه ج.جه درست كرديم كه رفته زير پر و بال مامانش.

تو مهد گفته بودن كه در مورد غزه نقاشي بكشيد و گل پسرم هم اين نقاشي رو كشيده بود و بعد نقاش رو مزايده گذاشتن و بابا سيروس هم نقاشي زيباي گل پسرم رو به نفع كودكان غزه خريد. عرشيا مي گه اين آدم بده يك دستش شمشيره و يك دستش هم تانكه و داره بچه هاي غزه رو ميكشه.اون دايره هاي قرمز بالا هم خونه.

اين جوجه از بالاي درخت افتاده بود و زخمي شده بود و اببا سيروس و عرشيا آوردنش خونهو چند روزي ازش مواظبت كردن و بهش غذا دادن ولي بعد از چند روز مرد .عرشيا خيلي بهش وابسته شده بود و براي اينكه ناراحت نشه بهش  گفتيم كه نصفه شب مامانش اومده دنبالش و بردتش.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

با با سيروس جونم تولدت مبارك. (10شهريور تولد بابا سيروس) -تزيينات روي ميز رو آقا عرشيا درست كرده.

عرشيا در حال هديه دادن به بابا

شام  تولد به افتخار بابا سيروس

و اين هم كيك دو رنگي كه براي بابا سيروس درست كردم.

كمك كردنهاي گل پسر.پسرم داره جاروبرقي مي كشه و طي مي كشه.

نقاشيها و كاردستيهاي عشقم

5 شنبه از سر كار رفتم پلاژ و تو گرماي تابستون كلي سوختم. وقتي اومدم خونه ديدم عرشيا و دانيال تو مهد گريه كردن كه با هم باشن و به خاطر همين بابا سيروس آورده بودشون خونه. وقتي مي خواستم  بخوابونمشون عرشيا اومد در گوشم گفت مامان حالا من چه جوري پيش دانيال پستونك بخورم؟! (آخه از پستونك خوردنش خجالت ميكشه و نمي گذاره كه هيچكس بفهمه كه اين كار رو ميكنه.) گفتم خوب نخور.گفت آخه من كه بدون پستونك خوابم نمي بره.رفت پستونكش رو قايم كرد تو دستش و گفت دانيال اين كه تو دستمه قرصه ها!!! بعد هم به خاطر اينكه دانيال نبينتش و با اينكه خيلي براش سخت بود كه پيش من نخوابه گفت دانيال تو پايين پيش مامانم خواب من هم بالا رو تخت.دانيال هم كه خبر نداشت گريه مي كرد كه بايد پيش من بخوابي.عرشيا گريه مي كرد كه آخه نمي شه. بالاخره دانيال پايين  خوابيد و عرشيا هم بالا يك ملحفه انداخت رو سرش و مشغول گوش كردن به قصه و البته خوردن پستونك شد!!! كي ميشه كه من اين عادت رو تركش بدم.

قسمتي از ساعتهاي آقا پسر

قسمتي از cd هاي آقا پسر مامان.  تازه اينها به غير از اونهاييه كه تو كشو است. ولي از اينهمه cd بيشتر از همه باب اسفنجي نگاه ميكنه. (وقتي خيلي كوچولو بود هم فقط بعبعي نگاه مي كرد.)

پسر عموي بابا سيروس و خانواده محترمشون اومدن كيش و عرشيا و آرام كلي با هم بازي كردن.

 خاله مهروز رفته بود تهران و سامي عزيزم كه ديگه ماشااله مرد شده اومده مهموني خونه ما. اينجا هم بعد از كلي بازي و قصه خوابشون برده. قربونشون برم من.

دايي محمد حسين كه دو سالي بود نيومده بود كيش تابستون اومد پيشمون.خيلي خوش گذشت ولي حيف كه كم موند و وقت نشد خيلي كارهايي كه دوست داشتم براش انجام بدم.

 عرشيا و دايي محمد حسين هم عاشق هم هستن و هم خيلي با هم سر به سر مي گذارن.اينجا هم عرشيا مي پريد بالا و شكلك در مياورد كه  به قول خودش عكس دايي زشت بشه.

پارك دلفين ها . بچه ها در حال غذا دادن به پرنده ها

 دلفين هاي مهربون و دوست داشتني در حال پرش از حلقه و  ضربه زدن به توپ ها

عرشيا متعجب از ديدن  سفره ماهيهاي غول پيكر

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (7)

مامانه کیاناوهانا
26 خرداد 93 19:17
سلام مریم جون چه عجب ...دلم براتون تنگ شده بود انقدر میومدم وبلاگتون سر میزدم ... اول از همه عینک عرشیا جونم مبارک...خیلی هم بهش میاد...خوشحالم که چشای قشنگش تنبلی نداره ...
مامان مريم
پاسخ
سلام عزيزم .من هم دلم براي نظرات قشنگت تو وبلاگم تنگ شده بود.ممنون كه هميشه به وبلاگ ما سر مي زني. دوستت دارم. بوس.بوس
مامانه کیاناوهانا
26 خرداد 93 19:25
روز پدر و روز مادر هم با اینکه گذشته بهتون تبریک میگم هم به پدرو مادر عزیزت که واقعاً برام عزیزن و دوسشون دارم ...هم به شما واقا سیروس که واقعاً نمونه هستین ومیدونم که برای عرشیا هر کاری میکنید تا خوشحال بشه ...امیدوارم عرشیا هم به شکرانه خوب بودن شما و پدر خوبش فرزند خوبی براتون باشه که ایمان دارم که هست...
مامان مريم
پاسخ
من هم روز مادر و پدر رو هم به خاله ليلاي خوبم و هم به عموحاجي خودم تبريك مي گم و بعد هم يك تبريك صميمانه به شما و همسرت كه با وجود دو فرزند براي هر دوشون وقت مي گذاريد و به اميد خدا هميشه هم موفق و سرحاليد.شما هميشه به ما لطف داري. من هم اميدوارم كه كيانا و هانا هميشه فرزنداني نمونه براي شما و خواهراني مهربان و دلسوز براي همديگه باشن.
مامانه کیاناوهانا
26 خرداد 93 19:30
وااااااااااااای مریم چقدر تصادفتون وحشتناک بود ...هنوزم وقتی تصور میکنم وحشت میکنم...چقدر خدا دوستون داشت وچقدر بهتون رحم کرد...خیلی کار خوبی کردی آش درست کردی...جای منو خالی میکردی منم که عاشق آش... باز هم خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا رو شکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر...
مامان مريم
پاسخ
بازم ممنون و من هم اميدوارم كه هيچ وقت توي زندگي هيچ كس همچنين اتفاقاتي پيش نياد. كاش اينجا بودي و آش مي پختم و برات مي فرستادم.ياد روزي افتادم كه شما آش پخته بوديد و ما و مهين خانم اينا خونتون بوديم و من انقدر خونه شما رو مثل خونه خودمون مي دونستم كه هي به همه تعارف مي كردم كه آش بخورن. يكهو متوجه شدم كه چه قدر دارم پررويي مي كنم و كلي خجالت كشيدم و بعد هم خندم گرفت.
مامانه کیاناوهانا
26 خرداد 93 19:35
ودر اخر ...خیلی خوشحالم از داشتنت مریم ...واقعاً داشتن دوست خوبی مثل تو برای من نعمته بزرگیه...هر چند که از هم دوریم ولی خیلی وقتا حتا تماس تلفنیت هم باعث دلگرمیم بوده که این نشون میده که دلامون به هم نزدیکه ...پس مهم نیست که از هم دوریم...مهم اینه که از وجود هم خوشحالیم... دوستــــــــــــــــــــــــــــــــــــووووووون دارم بــــــــــــــــــــــــــی نهایت...
مامان مريم
پاسخ
واااااااااااي با خوندن نوشته هات كلي ذوق كردم گلم.ممنون كه انقدر لطف داري. مطمئنم كه خودت مي دوني كه من هم از اينكه يك دوست خوبي مثل تو دارم كه انقدر راحت مي تونم باهاش درد و دل كنم خيلي خوشحالم و خدا رو شكر مي كنم كه توي اين دنيايي كه پر از نامرديه دوست خوبي بهم داده كه مثل يك مرد مي شه به دوستيش تكيه كرد.پس واقعا دوري معنايي نداره وقتي دلها به هم نزديك باشن.
مامانه کیاناوهانا
11 تیر 93 1:18
عزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزززم خاله قربونت بره... چقدر اون پرنده هایی که درست کردی قشنگ بود ...افرین عزیز خاله...
مامان مريم
پاسخ
سلام خاله جونم. ممنون از لطفتون. چشماتون قشنگ مي بينه.به دوستاي گلم سلام برسونيد.
مامان توتو و الینا
20 تیر 93 17:21
ماشااله به این پسر خوشتیپ...در ضمن با عینک خیلی خوشکلتر میشی آقای دکتر........
مامان مريم
پاسخ
سلام خاله جون.ممنون.شما لطف داريد.دوست گلم رو ببوسيد.
خاله معصومه
29 تیر 93 4:30
الهی خاله قربون انگشتای خوشگلت بشم.خیلی خوشحالم میشم وقتی میبینم همیشه عینکت میزنی.البته بگما با عینک خیلی خوشجل و مشجل میشی.بابت یه همچین مامان با استعدادی هم که داری بهت تبریک میگم.دلنوشته هاش انقدر زیباست که بعد از خوندنشون کلی احساساتی میشم.همیشه شاد باشید.
مامان مريم
پاسخ
سلام خاله جونم. ممنون. خيلي دوست دارم. از استعداد نگو كه ماشااله خودت هنرمند ماهري هستي. مامانم هم فقط يك استعداد داره اونم چاقي!!!