محمد عرشيا متولد 11/8/88 و محمد عرشيا متولد 11/8/88 و ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

محمد عرشیا هدیه ای از عرش

سال 1393 - بهار

1393/7/16 9:54
نویسنده : مامان مريم
2,599 بازدید
اشتراک گذاری

 پسر عزيزتر از جانم در اولين روزهاي سال 93 :

كمترين آرزويم اين است كه هرگز با چشمان مهربانت نامهرباني روزگار را نبيني .

بالاترين خواسته ام اين است كه حاجت دلت با حكمت خداوند يكي باشد.

فرشته عرشي من زندگي ساختني است نه گذراندني. پس بمان براي ساختن ، نساز براي ماندن.

فاصله بين مشكل و حل آن يك زانو زدن است ، اما نه در در برابر مشكل .، بلكه در برابر خداوند .

اميدوارم هميشه سلامت باشي و هيچ چيز تو را ناراحت نكند و فقط شاديها احاطه ات كنند.

اميدواورم انقدر خوب باشي كه هميشه ديگران دوستت داشته باشندو لطف پروردگار همواره با تو باشد.

اينها آرزوي من است براي تو كه همه چيز مني  و ديدن خوشبختي و عاقبت به خيريت برايم شيرين است.

سال 92 با تمام خاطرات خوب و بدش به پايان رسيد و سال 93 با توكل و اميد به پروردگار مهربون شروع شد. الان 18 خرداد 93 است و تقريبا سه ماهي مي شه كه غيبت داشتم و تو وبلاگ چيزي ننوشتم.

تقريبا دو روز مونده به تحويل سال به تهران رفتيم. سال تحويل تهران بوديم و بعد هم چند روزي نهاوند رفتيم . مرخصيمون دو هفته بود ، ولي چون كارهاي پزشكي داشتيم و دكترها هنوز از مسافرت برنگشته بودن مجبور شديم يك هفته ديگه هم بمونيم و به خاطر همين بليط هواپيمامون هم سوخت ! و حالا مختصري از آنچه بر ما گذشت و بعد از اين در اين سال بر ما خواهد گذشت را به روايت تصوير به يادگاري مي گذارم. اميد كه هر چه هست و خواهد بود همه خير باشد و خوشي. هم براي ما و هم براي ديگران . خداوندا به خاطر همه توجه و محبتهايي كه در حق ما عنايت مي فرمايي شكر گذارت خواهيم ماند .

ساعتهاي قبل از سال تحويل .بوستان تهران . در حال خريد لوازم سفره هفت سين .عرشيا كه طبق معمول داره با دايي محمد حسين لجبازي مي كنه .

نيم ساعت مونده به تحويل سال برق رفت و حالمون خيلي گرفته شد و اين هم سفره هفت سين خونه بابا بزرگ .

عيد خونه بابا بزرگ و مامان شمسي

و اين هم آقا عرشياي گل

چند وقتي بود كه عرشيا دومينو مي خواست. دايي محمد علي براي عرشيا دو بسته دومينو يكي چوبي و يكي رنگي عيدي گرفته بود. دايي محمد حسين هم ست بن تن و يك دومينوي ديگه. خاله معصومه و عمو حسين وجه نقد به همراه اقتاپوس و  پاتريك (شخصيتهاي كارتون باب اسفنجي) . بابا بزرگ و مامان شمسي هم وجه نقد . دست همگيشون درد نكنه.

عكس بگذارم

اين هم عيد ديدني خونه عمو نادر كه عرشيا جو گير شده بود و يك ساعت با چشماي بسته خوابيد رو مبل و چشماش رو باز نمي كرد.

وقتي از خونه عمو نادر برمي گشتيم عرشيا رو برديم پارك ارم .

از همه بيشتر از موتورسواري خوشش اومده بود و ترن هوايي

مرد عنكبوتي مامان

عرشيا براي اولين بار درست كردن پشمك رو ديده و براش خيلي جالب بود.

اينجا  خاله ندا زحمت كشيده بودن و ما رو  خونشون دعوت كرده بودن و عرشيا و كيانا جون و هانا جون كلي با هم بازي كردن.

يك شب با مامان شمسي اينا و خاله معصومه اينا رفتيم فشم و  دايي محمد حسين انقدر همه رو خندونده بود كه نگو. خيلي خوش گذشت .

اينجا داريم مي ريم نهاوند خونه بابا بزرگ و مامان دلشاد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 بابا بزرگ جون و بابا سيروس

 

 مامان دلشاد جون و بابا سيروس

اينجا رفتيم يك حمام قديمي در نهاوند

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نهاوند خيلي خوش گذشت. بابا بزرگ و مامان دلشاد و عمو فرشاد و مخصوصا عمه مريم همگي زحمت كشيدن و براي عرشيا يك عالمه هديه گرفتن و عرشيا رو كلي خوشحال كردن. دستشون درد نكنه. (البته  به اضافه عيدي نقدي )

برگشتيم تهران و يك شب خيلي سرد عرشيا رو گذاشتيم خونه بابا اينا و با هم رفتيم دركه.

يك خبر خوب

وقتي كه اومديم تهران عرشيا رو به خاطر حساسيتش به شير برديم براي تست حساسيت مطب دكتر موحدي. قبل از اينكه بريم  نذر كردم اگه خوب شده باشه گوسفند بكشيم. اصلا اميد نداشتم كه حساسيتش برطرف شده باشه . ولي خدا رو شكر دكتر گفت كه ديگه حساسيت به شير نداره و مي تونه شير و بستني و پنير و كلا همه فراورده هاي شيري رو بخوره. اولش شوكه شده بودم . ولي بعد از چند لحظه تازه متوجه شدم و از خوشحالي نمي دونستم چيكار كنم. فقط خدا رو هزاران بار شكر كردم.البته گفت به افزودنيها، سسها و سوسيس كالباس و نوشابه حساسيت داره كه اونها نخوردنشون مثل شير مهم نيست و بچه رو اذيت نمي كنه.

وقتي از مطب اومديم بيرون بابا سيروس رفت و با خيال راحت براي همه بستني و شير و ماست خريد !!!! و عرشيا انقدر ذوق زده بود كه نمي دونست چه جوري اون ها رو بخوره. تا چند روز با هر وعده شام و نهار هم شير مي خورد هم پنير و هم ماست. الهي بميرم كه پسرم بعد از عمري با خيال راحت شير مي خورد.

همون شب روبه روي مطب دكتر موحدي

 

خاله معصومه زحمت كشيده بود و عرشيا رو آورده بود دكتر و او هم مثل ما خيلي خوشحال بود. عرشيا عاشق خاله معصومشه . خاله معصومه هم عرشيا و هم ما خيلي دوستت داريم.

پسرم عينكي شده

قسمتي از دلنوشته هاي مامان مريم :

فرشته مهربان من. چشمان زيبايت را دوست دارم. بهشت من لحظه اي است كه چشمانم برق دلرباي چشمان بي گناهت را نظاره مي كند. نمي خواهم هيچ حجابي بين من و چشمانت باشد . حتي شيشه هاي ظريف و شفاف عينك كوچكت .

چند وقتي بود كه احساس مي كردم عرشيا راحت نمي تونه ببينه و چندين بار هم برده بودمش دكتر كه همكاري نكرد و تصميم گرفته بودم كه اين بار هر طور شده ببرمش پيش يك دكتر خوب. بالاخره رفتيم پيش دكتر جعفري و متاسفانه دكتر تشخيص داد كه عرشيا ديگه براي هميشه بايد عينك بزنه. خيلي ناراحت شده بودم و تا چند وقت اصلا حالم خوب نمي شد. دلم براش مي سوخت كه از چهار و نيم سالگي مجبوره عينك بزنه. ولي باز هم خدا رو شكر كه زود متوجه شدم. خريدن عينك براي آقا عرشيا پروژه سختي بود!! مي گفت خسته ام و نمي گذاشت كه عينك رو به چشماش بزنيم تا اندازه و مدل خوبي رو بتونيم تهيه كنيم. بالاخره با هزار دردسر يك عينك از خيابان فلسطين براش گرفتيم.

همه تلاشم رو كردم كه حسش نسبت به عينك زدن حس خوبي باشه. مثلا وقتي از مطب دكتر اومديم بيرون به مامان و معصومه زنگ زدم و  طوري كه عرشيا بشنوه گفتم كه خدا رو شكر دكتر گفت كه عرشيا ديگه بزرگ شده و بايد مثل باباش عينك بزنه كه از اين به بعد بتونه يك عالمه كتاب بخونه و دكتر بشه. گفتم  فردا شب هم بايد جشن عينك بگيريم ! عرشيا هم گوش مي كرد و ذوق مي كرد. فرداش كيك گرفتيم و جشن كوچكي گرفتيم. بابا بزرگ اينا و خاله معصومه و خاله لادن براش هديه خريدن و بالاخره پسرم عينكي شد.

ولي با تمام اين كارها باز هم يك شب گفت كه مامان اگه تو مهد كودك عينك بزنم بجه هابهم مي خندن. گفتم نه پسرم. عينك كه خنده نداره. مگه وقتي بابا عينك مي زنه بهش مي خندن. گفت آخه دوستاي بابا مهد كودكي نيستن. بزرگن. بالاخره كلي باهاش صحبت كردم و قبل از اينكه برگرديم كيش با تيچرش هم صحبت كردم كه تا عرشيا نيومده با بچه ها در مورد خوب بودن عينك صحبت كنه. وقتي هم كه براي بار اول رفت مهد شيريني بردم و تيچرش گفته بود كه همه به افتخار عرشيا كه عينك زده دست بزنن و همين ها باعث شد كه خدا رو شكر ديگه اصلا عينكش رو از چشمش در نمي ياره. ولي هر وقت بهش نگاه مي كنم خيلي دلم براش مي سوزه كه تو اين سن كم مجبوره عينك بزنه. الهي قربونش برم من.

مطب دكتر در حال تعيين شماره عينك

وقتي رفته بوديم كه براش عينك بخريم چون كتاب خيلي دوست داره اول  براش چند تا كتاب خريديم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اين هم كيك جشن عينك . البته چون شمع نگرفته بوديم اين شمع رو گذاشتيم روش كه فوت كنه.

اين هم اولين عينك و بند عينك گل پسر

 اينجا هم بابا سيروس براي اولين بار داره عينك عرشيا رو به چشمش مي زنه و به خاطر اينكه عرشيا راضي بشه كه بند عينكش رو بزنه خودش يك بند بچه گونه زده به عينكش!

اولين لحظات عينك زدن عشق من

پدر و مادر و خاله و شوهر خاله آقا داماد در جشن عينك! و آقاي داماد كه هيچ كس رو تحويل نمي گيره!!

آخرين روزهايي كه تهران بوديم  چشماي بابا به خاطر قندش خونريزي كرد و بنده خدا چند بار ليزر كرد تا كمي بهتر شد. چند روزي بود كه اومده بوديم كيش كه مامان هم  ديسك كمرش مشكل شديدي پيدا كرد و براي بار سوم ستون فقراتش رو عمل كرد و خيلي درد كشيد و اذيت شد. اعصابم حسابي به هم ريخته بود ولي هيچ كاري از دستم بر نمي يومد جز دعا. خدا رو شكر كه الان هر دو شون بهترن.

اين عكس پيچ و مهره هاييه كه در عملهاي قبلي تو ستون فقرات مامان گذاشته بودن و اين  بار درش آوردن و حالا بقيه ستون فقراتي رو  هم كه مشكل پيدا كرده بود رو با پيچ و مهره هايي مثل همين پيچ كردن. بنده خدا خيلي اذيت شده. اميدوارم كه خدا همه پدر و مادر ها رو حفظ كنه ، پدر و مادر من هم با اونها.

 وقتي برگشتيم كيش دوست جونا و بچه هاشون رو دعوت كردم كه هم بچه ها به بهونه عيد با هم باشن و هم عينك زدن براي گل پسرم عادي بشه.

               بچه ها در حال خمير بازي

 در حال بازي با تبلت

 بچه ها بعد از فوت كردن شمع

بچه ها در حال باز كردن عيدي هايي كه براشون گرفته بودم.

 روز مادر

 

 روز مادر يعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری!

روز مادر يعنی به تعداد همه روزهای آينده تو، دلواپسی!

روز مادر يعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بيداری !

روز مادر يعنی بهانه  بوسيدن خستگی دستهايی که عمری به پای باليدن تو چروک شد.

روز مادر يعنی بهانه در آغوش کشيدن  او که نوازشگر همه لحظه هاي دلتنگی تو است                      

 مادرم روزت مبارک...            

   مادر عزيزم ، مامان شمسي مهربون روزت مبارك . به خاطر تموم مهربونيها و دل نگرونيهايي كه براي ما و مخصوصا عرشيا داري ازت ممنونم و اميدوارم كه هميشه سالم و سلامت باشي و سايه پر بركتت هميشه روي سرمون باشه. ممنون كه هر وقت غصه دارم با تموم وجود حرفام رو گوش مي كني و بعد آرومم مي كني. نمي دونم اگه شما رو نداشتم  چيكار مي كردم. شمايي كه از بدو تولدم تا حالا اولين پشتيبانم بودي و هميشه  بعد از خدا براي حل مشكلاتم به شما رو مي يارم. ببخش حالا كه شما به من نياز داري من نيستم كه بار كوچيكي از شونه هات بردارم. دوستت دارم  مامان خوبم.

  31 فروردين 93 روز مادر بود . بابا سيروس و عرشيا زحمت كشيده بودن و برام كيك خريده بودن. بابا سيروس يك كارت هديه هم  داده بود عرشيا كه به من بده و گفت كه يك هديه هم مي خواد بعدا برام بگيره. بعد از مدتي هم برام يك ساعت خيلي زيبا خريد و گفت اين ادامه هديه روز  مادره .بابا سيروس و عرشياي عزيزم دستتون درد نكنه.

اين رو پسرم از مهدش برام آورده بود.

 

 

 

روز پدر

بابا علي مهربون و عزيزم روزت مبارك . به خاطر همه حمايتها و  محبتهايي كه ما داري ازت تشكر مي كنم.اين رو بدون كه قدر همه زحمتهايي رو كه براي ما مي كشي مي دونيم  و اين رو مي فهميم كه اين روزها كه مامان مريضه شما بيشتر از هميشه زحمت مي كشي و خيلي خسته مي شي. بابا جونم به خاطر همه وفاداريت نسبت به مامان و  ما بچه هات ازت متشكرم و از خدا مي خوام كه  هميشه سالم و سرحال و سلامت باشي. باباي با ايمانم ، حلال همه مشكلاتم ، دوستت دارم .

سيروس عزيزم ، همسر مهربانم روزت مبارك . من اين روز رو هم از طرف خودم و هم از طرف پسرمون عرشيا بهت تبريك مي گم و اميدوارم كه دستهاي سبز و آرامش بخشت هميشه روي سقف زندگيمون سايه بندازه. به خاطر همه تلاشهايي كه براي ما مي كني ازت ممنونيم. به خاطر همه نگرانيهايي كه براي ما داري ازت ممنونيم . به خاطر همه كمكهات ممنونيم. من و عرشيا دوستت داريم.

23ارديبهشت 93 روز پدر بود. من هم چون مي دونستم روز پدر گل فروشي خيلي شلوغ مي شه گل مصنوعي و پارچه و ربان گرفتم و از شب قبل خودم يك دسته گل براي بابا سيروس درست كردم كه بدم عرشيا براي تشكر و قدرداني بده به باباش. گوشي بابا سيروس هم خراب شده بود. به خاطر همين يك گوشي مبايل هم براش گرفتم و مدل پيراهن مردانه كادو كردم. براي عرشيا هم هديه گرفتم و يك شامپو عروسكي هم كه بابا سيروس براش خريده بود كادو كردم كه چون اون هم مرد كوچيك خونه است بهش بدم. روز پدر هم  يك كيك پختم و جشن كوچكي گرفتم كه بابا سيروس رو خوشحال كنم. شبش هم رفتيم پارك.

هديه مرد بزرگ خونه بابا سيروس

هديه مرد كوچيك خونه  آقا عرشيا

البته فكر مي كنم بيشتر از بابا عرشيا به خاطر گوشي خوشحال شد . (به خاطر بازيهاي تو گوشي)

پارك شهر كيش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 نقاشي آقا عرشيا براي بابا سيروس به مناسبت روز پدر

 


نقاشي گل پسرم

هديه عرشيا براي لجبازي نكردن

البته خودم بيشتر از عرشيا ازش خوشم اومده. چون شكلهاش عوض و كوچيك و بزرگ مي شه و بچه مي تونه اون رو روي كاغذ بندازه و بكشه.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوبت دكتر عرشيا براي سنجش بينايي 3 خرداد بود . هنوز مامان  و بابا  رو هم بعد از بيماريشون نديده بودم. عروسي پسر خاله محسن هم 30 ارديبهشت بود . به همين خاطر دوباره راهي تهران شديم.  خدا رو شكر مامان و بابا بهتر بودن. عروسي هم خيلي خوش گذشت ولي چون فيلمبردار  و عكاس عروسي خاله معصومه بود عرشيا همش ناراحت بود و مي گفت خاله معصومه  چرا همش پيش من نمي ياد. حتي شام هم نخورد و گفت من بدون خاله معصومم شام نمي خورم.اينم عكسش

28 ارديبهشت تولد دايي محمد حسين و 1 خرداد تولد خاله معصومه است . به خاطر همين يك كيك گرفتيم و تولد كوچكي براشون گرفتيم. البته عرشيا همش مي گفت تولد من هم هست!

 

وروجك همش از سر و كله همه بالا مي رفت و خوشحالي مي كرد. هديه  تولد هم براي دايي و خالش گرمكن شلوار ورزشي گرفته بود.

 

هنوز دو روزي تا دكتر بردن عرشيا وقت بود و بابا سيروس رفت نهاوند كه به بابا بزرگ اينا سر بزنه و يك شبه برگشت. من و عرشيا هم خيلي دوست داشتيم بريم.ولي يك شبه بچه تو ماشين اذيت مي شد. به خاطر همين ما نرفتيم و من عرشيا رو اون شب بردم سرزمين عجايب.  اين هم عرشياي عاشق موتور.

 

 بابا سيروس برگشت و عرشيا رو براي سنجش مجدد بينايي برديم. خدا رو شكر دكتر گفت كه تنبلييه چشمش بهتره و لازم نيست كه چشماش رو ببنديم و گفت كه شماره چشمش تغييري نكرده . از همون جا رفتيم و براش يك عينك زاپاس گرفتيم و اين بار پسرم خودش عينكش رو انتخاب كرد. عرشيا به هر چيز كه قرمزه مي گه ماشين مكويين و به قول خودش عينك ماشين مكوييني انتخاب كرد.

عرشيا در حال انجام سنجش بينايي

الهي مامان قربون اون چشماي نازت بشه پسرم.

و اين هم عينك جديد عرشيا

بالاخره برگشتيم كيش . اين هم عكس جشنواره عمو پورنگ و امير محمد و پهلوون پنبه كه عرشيا عاشقشونه.

عرشيا به همراه سامي و آرتين

پسر گلم در حال خوندن دعاي آخر جشن

خاله مريم  (مامان دانيال)  زحمت كشيد و يك شب ما و بقيه دوستان رو شام دعوت كرد كه خيلي خوش گذشت. هم به ما و هم به بچه ها. خاله مريم دستت درد نكنه.

دانيال عاشق ماشينه و اين فقط يك قسمتي از ماشين هاييه كه داره . اي وروجك خاله.

 

15 خرداد 93 اولين سالگرد تصادف وحشتناكمون بود و من به شكرانه معجزه خداوند و سلامت هر سه تاييمون آش پختم و پخش كردم. خداوندا تا ابد شكرگزارت خواهم ماند.

شبش هم با دوستها رفتيم پارك شهر و شام  از آش نذري خورديم و بچه ها يك دل سير با هم بازي كردن. البته خاله مهروز تهران بود و جاي سامي رو خيلي خالي كرديم.

دوباره فردا شبش هم خاله ساناز زحمت كشيدن ما رو براي شام در پارك دعوت كردن كه متاسفانه چون اون شب همه فكرم به ملخهايي بود كه اونجا بودن يادم رفت عكس بگيرم. خاله ساناز دست شما هم درد نكنه.

به مناسبت نيمه شعبان عمو فتيله هاي مهربون اومدن كيش و براي بچه ها برنامه اجرا كردن و اين هم  عرشيا  و دانيال بعد از جشن .

 يك روز موقع آوردن عرشيا از مهد وقتي بابا سيروس عرشيا رو دستشويي برده بود ، انگشت پسر نازم موند بين در دستشويي و خيلي دردش اومد. الهي براش بميرم .وقتي اومديم خونه و نهار خورديم گفتم بره روي تخت تا من براي شام برنج خيس كنم و سريع برم و بهش قصه بگم تا بخوابه. وقتي رفتم ديدم براي اينكه دستش درد مي كرده ظرف آب اتو رو برداشته و دستش رو كرده توي اون و بعد همونجوري خوابش برده. وقتي اونجوري ديدمش دلم براش غش رفت و آروم پيشش خوابيدم و بوسش كردم كه آروم بخوابه. دوستت دارم عزيز دلم.قربون خال قشنگت بشم.

 

پسندها (1)

نظرات (0)