محمد عرشيا متولد 11/8/88 و محمد عرشيا متولد 11/8/88 و ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

محمد عرشیا هدیه ای از عرش

عرشيا و قصه و كتاب

1393/7/16 11:05
نویسنده : مامان مريم
2,686 بازدید
اشتراک گذاری

آقا عرشيا به كتاب و كتابخوني خيلي علاقه داره. از دو سالگي تا حالا كه تقريبا 5 سالشه هر شب و هر ظهر تا قصه نگم خوابش نمي بره.! تازه اگه قصه كوتاه باشه محكومم ميكنه به گفتن دو تاقصه. قصه ها رو يا از كتاب مي خونم و يا از خودم در ميارم كه هر كدوم از اين روشها هم واسه خودش مشكلاتي داره. مثلا اگر بخوام كتاب بخونم كلي بايد وقت صرف كنم تا آقا بالاخره يكي از كتابها رو انتخاب كنه و وقتي هم كه انتخاب كرد حالا بايد كتاب رو ورق بزنه و يكي از داستانهاش رو انتخاب كنه و اگه ببينه عصباني شدم تازه ميگه كه خوب اسم همشون رو برام بخون تا يكي رو انتخاب كنم !!! ( كتابها هم يا براي خودشه و يا از كتابخونه مي گيريم.)

اگه بخوام خودم قصه بگم هم اولا كه بايد در مورد حيوون باشه.دوما كه آقا بايد انتخاب كنن كه در مورد چه حيووني باشه .سوما هم كه حالا انتخاب موضوع خيلي سخته. البته بيشتر مواقع مواردي رو كه مي خوام يك جوري غير مستقيم بهش بگم رو در قالب قصه عنوان مي كنم.

گاهي با خودم فكر مي كنم كاش از اول تا حالا هر چي براش قصه تعريف كرده بودم رو مي نوشتم.چون واقعا بعضيهاش خوب از آب در اومده. چند وقت پيش از اونجا كه ديگه با كمبود موضوع رو به رو شدم تصميم گرفتم يك قصه سريالي براش تعريف كنم! البته پروژه قصه سريالي ابداع مامان شمسيه!!! بهتره اعتراف كنم كه خودم هم كه بچه بودم تا هفت سالگي مامان شمسي هر شب بايد بهم قصه مي گفت تا بخوابم. يكبار يك قصه دنباله دار گفت به نام گل بنفشه كه سه چهار روزي طول كشيد و حالا من از همون خلاقيت مامان شمسي الهام گرفتم و قصه سريالي رو ابداع كردم.قصه گويي مامان شمسي تا كلاس دوم ادامه داشت و بالاخره تهديدم كرد كه اگه بازم نخوابم و منتظر قصه باشم به معلمم (خانم عالمي) ميگه و همين كار رو هم كرد. تو دفتر مشقم براش نامه نوشت. خانم عالمي هم كلي باهام حرف زد تا بالاخره قانع شدم كه اولا ديگه بدون قصه بخوابم دوما تو اتاق خودم بخوابم! بابا هم كه خيلي خوشحال شده بود ( !!!) برام يك تخته مغناطيسي خريد كه اون موقع تازه اومده بود به بازار و كلي من رو ذوق زده كرد. دوست دارم كه از همين جا دوباره از مامان و باباي گلم تشكر كنم كه اين همه وقت و انرژي صرف بزرگ كردن ما كردن . مامان و بابا ي مهربونم دوستتون دارم و قدر زحماتتون رو مي دونم. اميدوارم كه هميشه سلامت باشيد.

خلاصه اينكه من هم شروع كردم به گفتن قصه سريالي به نام شهر رويايي خرگوشها. داستان در مورد خرگوشهاييه كه هميشه تعريف شهر رويايي رو شنيده بودم و بالاخره تصميم مي گيرن كه به اون شهر كوچ كنن و بعد از اتفاقات زيادي كه براشون مي يفته به اونجا مي رسن و چيزهاي جالبي مي بينن. مثلا درختهايي كه به جاي ميوه،  اسباب بازي در ميارن و رودهايي كه از توش شير كاكائو و آب ميوه رد مي شه!! و همونجا مي مونن و براي خودشون يك شهر با تمام امكانات بنا مي كنن . همه چيز خوب پيش مي ره تا اينكه سر و كله يك حيوون بزرگ و عجيب پيدا مي شه و خرگوشها رو كلي مي ترسونه.  ولي بعد از مدتي متوجه مي شن كه اون حيوون يك بچه دايناسور كوچولوست كه گم شده و از راه دوري اومده . پس بابا خرگوشها عازم سفر مي شن و پدر و مادرش رو كه تنها بازماندگان شهر دايناسورها هستن پيدا مي كنن و از اونها دعوت مي كنن كه بيان و تو شهر اونها زندگي كنن. اونها هم قبول مي كنن و بعد از اون زندگي مسالمت آميز دايناسورها و خرگوشها كه پر از اتفاقات جالب و شنيدني است شروع ميشه .(نام شخصيتهاي اصلي داستان: بچه خرگوشه مخملي- نارنجي- پاپيوني-كرواتي-خالخالي-باهوش- خوابالو و ... و بچه دايناسور گندمك و سبزك )

اين خلاصه اي بود از قصه اي كه چند ماهيه شروع شده و ادامه داره. عرشيا مي گه مامان هيچ وقت دوست ندارم كه اين قصه تموم بشه! و من هم به خاطر عرشيا حالا حالاها  قصد ندارم كه اين قصه رو تموم كنم. به اميد روزي كه اين قصه رو براي نوه ام تعريف كنم.

عرشياي عزيزم اميدوارم كه قصه زندگيت هم به زيباييه همه قصه هاي زيباي مادرانه باشه و پايان خوب و شيريني هم داشته باشه. با اينكه گاهي خسته مي شم ولي اين رو بدون كه بيشتر مواقع از قصه گفتن به شما كه با اون چشماي قشنگ و معصوم و خواب آلودت بهم نگاه مي كني و دستهام رو ناز مي كني لذت مي برم . پس حتي اگر زماني انشااله انقدر بزرگ بشي كه ديگه احتياج نداشته باشي كه مامان بهت قصه بگه ، اين رو بدون كه هر شب قصه اي زيبا در ذهنم ترسيم مي كنم از تموم لحظه هايي كه با هم داشتيم . به اميد داشتن روز و شبهايي زيبا و آروم براي پسرك ناز گل خودم.

و اين هم نمونه اي از چند كتاب آقا عرشيا كه حتما ازشون كلي خاطره داره:

اين كتاب رو هميشه عرشيا براي من مي خونه. قيافش رو خيلي جدي مي كنه و مي گه چه كسي اينجا قايم شده است؟

 من هم با اينكه همه صفحاتش رو حفظم اشتباه مي گم كه فكر كنه خودش خيلي بهتر بلده. او هم باور ميكنه و مي گه نه اشتباه گفتي و بعد روش رو برميداره و درستش رو ميگه.

 

 اين كتابها هم خيلي جالبن .عكس كودك رو ميگذاري صفحه آخر و عكس طوري قرار مي گيره كه هر صفحه اي رو كه مي خوني انگار عكس خود بچه تو كتابه و براي بچه خيلي لذت بخشه.

 اين كتابهاي دو زبانه هم مثل كيف طراحي شدن وابزار و وسايلهاي داخلشون برجسته و متحرك هستند.

 اين كتاب هم خيلي كاربرديه.در هر صفحه تعدادي از چيزهايي است كه همه يكرنگ هستند. در حاشيه نام و تعداد آنها را نوشته است و كودك بايد آنها را در بين چيزهاي ديگر پيدا كند.همچنين رنگها را به دو زبان انگليسي و فارسي ياد مي گيرد.

 

 عرشيا عاشق پازله و خيلي خوب و سريع پازل حل ميكنه.چون از وقتي كه خيلي كوچك بود اول پازلهاي دو تكه،بعد سه تكه و بعد بزرگ براش گرفتم . اين كتاب هم صفحاتش به صورت پازله.

 

 اين هم از اون كتابهاي قديميه خودمونه كه وقتي باز ميكني شكلها برجسته است.

 

 كتاب قصه هاي شيرين جهان مجموعه اي است از سي كتاب معروف جهان از قبيل دختر كبريت فروش ، آليس در سرزمين عجايب، شنل قرمزي، بند انگشتي و غيره كه در يك كتاب جمع شده كه اين رو مامان شمسي و بابا بزرگ براش خريدن. كتاب قصه هاي ناز شب رو هم كه بارها و بارها براش خوندم بابا بزرگ براش خريده.كتابهاي ذهن پويا رو هم وقتي خيلي كوچك بود خاله مهروز براش خريده.

 

 اينها هم يك پك كامل آموزشي است در مورد شمارش ساعت تضادها فصلها و غيره.

 اين كتاب دو زبانه هم در مورد مسابقه يك قطار و يك اتوبوسه و كتاب مانند اسباب بازي چرخداره و حركت ميكنه.

عرشيا به كتابهاي انگشتي بسيار بسيار علاقه داره .در هر صفحه سوالي مطرح شده با سه جواب كه كودك هر جوابي كه درست بود انگشتش رو داخل سوراخ زيرش مي كنه و پشت سوراخ جواب صحيح نوشته شده. سطح اين كتابها بسيار بالاست و براي هوش كودك عاليه.

اين كتابهاي آموزنده را هم دايي محمد علي براي عرشيا خريده.

مجموعه كتابهاي مي مي ني بسيار آموزنده است .كتاب مهد كودكش خيلي به درد من خورد.

 اين هم هديه تولد عرشيا (تولد چهار سالگي ) از طرف مامان و بابا . قلم عمو پورنگ كه شامل يك قلمه كه وقتي روي كتابها مي گيري خودش متن رو برات مي خونه به دو زبان انگليسي و فارسي و با صداهاي كودكانه و بسيار جذاب . يك عالمه شعر و قصه هم داره و قابليت ضبط صدا و حتي صداي خود كودك رو داره.

 اين هم قسمتي از كتابهاي ديگه كه مجال توضيتوضيح دادن همشون نيست. ولي اينجا دوست دارم اسم چند تايي از كتابها رو بيارم مثل حسني كه عرشيا تو دو سالگي ورق ميزد و خيلي قشنگ از حفظ مي خوندش.مثل كتابهاي مي مي ني كه خيلي آموزنده است. اولين كتابي كه براش خريدم يك كتاب با صفحات محكم  و آلبومي داشت كه يك عالمه عكس داشت .عرشيا انقدر كوچك بود كه كتاب اندازه خودش بود. اسم  عكسها رو مي گفتم و عرشيا پيدا مي كرد و انگشت كوچولوش رو مي گذاشت روش.بعد هم كه يواش يواش داشت ياد مي گرفت حرف بزنه من دستم رو مي گذاشتم و اون خيلي بامزه اسمش رو مي گفت. اگه عكسش رو پ1يدا كنم بعدا مي گذارم.

 اين هم كارت كتابخونه گل پسر.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان ندا
27 مهر 93 10:38
سلام مریم جوووون خوبی عزیزم...چقدر دلم براتووون تنگ شده...عرشیای گلم خوبه خوشحال شدم پست جدید گذاشتی... افرین به عرشیا جووونم که این همه با هوووشه وداستانهای کتاباشو انقدر دقیق بلده... و بازم افرین این دفعه بابت اینکه انقدر کتاباشو تمییزو با سلیقه نگه میداره... دوستوووون دارم یه دنیا...
مامان مريم
پاسخ
سلام ندا جونممن هم دلم خيلي براتون تنگ شده ولي امان از اين دوري و تنهايي.عرشيا خوبه و از دور خاله و دختر خاله هاش رو مي بوسه.مرسي خاله ندا جونم.ما هم خيلي دوستون داريم.كيانا و هانا رو ببوس.