محمد عرشيا متولد 11/8/88 و محمد عرشيا متولد 11/8/88 و ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

محمد عرشیا هدیه ای از عرش

سال 1393- پاييز

1393/8/7 11:24
نویسنده : مامان مريم
1,512 بازدید
اشتراک گذاری

 اولين مطلب پاييز رو اختصاص ميدم به تولد سامي جونم  كه  در واقع يكم مهره ولي جشنش در تاريخ 3 مهر 93 بود.

الهي قربون اين پسراي گلم برم كه انقدر بزرگ شدن و مرد شدن واسه خودشون.

 خاله مهروز دستش درد نكنه براي تولد سامي سنگ تموم گذاشته بود و تولدش رو با تم انگيري بردز گرفته بود.

پشت صحنه تولد.هر 4 تاييشون سوار يك ماشين مي شدن ،دخترها از شيطوني هاي اين 4 تا پسر متعجب بودن!

 

قسمتي از وسايل ترم جديد مهد كودك آقا عرشيا كه فكر ميكنم  هزينه اش از وسايل دانشگاهي ها بيشتر شده! اينجا از حمام اومده و طاقت نداره تا لباسهاش رو بپوشه و بعد بره سراغشون.

عشق من اولين بار كه لباس فرم پوشيدي ،به معناي واقعي  بزرگ شدنت رو حس كردم و خدا رو  صدها هزار ارشكر گفتم

 هر كاري مي كنم كه آقا عرشيا بشينه عقب نمي شينه و وقتي پليس مي بينه سريع ميره پايين ميشينه كه پليس نبينه و جريمه اش نكنه.

 صبحها كه ميريم مهد آقا پسرم خوابه و وقتي مي رسيم خونه تازه يادش مي يفته كه عطر بزنه.

 خانم كارگر لطف كردن و ما رو دعوت كردن شانديز صفدري.خيلي عالي بود.فقط اين دو تا وروجك از اول تا آخر مثل دو تا هوو با هم بحث و دعوا كردن. اينجا هم  دعوا سر ني آبيه و از حرص همديگه چند تا چند تا ني گذاشتن تو نوشابشون. عرشيا ني ها رو سفت گرفته بود كه دانيال بر نداره.

 براي اينكه مي دونستم نمي گذارن ما يك نفس راحتي بكشيم براشون وسايل رنگ آميزي آورده بودم. دو تا نقاشي مثل هم  كه دعوا نشه ولي كم نمي آوردن و حالا دعوا سر مداد شمعي بود.

 يك شب هم به همراه سامي اينا، خانم حسيني و خانم كارگر رفتيم  جشن مهر پارك دلفينها و  لجبازي اين دو تا با هم همچنان ادامه داشت. همديگه رو هل مي دادن و يك جوري مي ايستادن كه اون يكي در عكس نيفته!

 من حمام بودم كه شنيدم عرشيا خودش گوشيم و برداشته و داره از مامان شمسي مي پرسه كه چه رنگي دوست داره كه براش با خمير اسب دريايي درست كنه؟ و اينجا خيلي با جديت و سخت مشغول درست كردن بود.

 16 مهر به مناسبت روز كودك رفتيم پارك و هديه هاي عرشيا رو اونجا بهش داديم. هديه ها چند تا cd بود به همراه يك كفش چراغدار كه خيلي وقت بود كه دوست داشت داشته باشه.اينجا كفش رو پوشيد و فقط راه مي رفت به چراغاش نگاه مي كرد و ذوق مي كرد.روزت مبارك باشه كودك نمونه مامان.

 

 به مناسبت روز كودك عمو پورنگ و گروه خوبش اومده بودن كيش و بچه هاي مهد عرشيا در آغاز برنامه اجراي سرود داشتن. وقتي پسرم اون بالا به اون قشنگي سرودش رو اجرا كرد من داشتم از ذوق غش مي كردم.

 اين هم گل پسر وقتي كه صبحها خواب آلو ميره مهد.مامان بميره براش.

 تولد مامان مريم

29 مهر  تولدم بود.يك هفته قبل از تولدم بابا سيروس هر شب دير و خسته مي يومد خونه. قرار بود براي تولد عرشيا هديه تلويزيون بخره و من فكر ميكردم كه دنبال كارهاي اون ميره. غافل از اينكه بنده خدا يك هفته است كه براي من دنبال يك گوشي خوب ميگرده كه براي تولدم هديه بده. روز قبل تولدم ظهر كه عرشيا اومد خونه بدون مقدمه يك جوري كه انگار يك چيزي رو هم مي خواد بگه هم نمي خواد بگه گفت سلام مامان تولدت مبارك و كلي من رو بوسيد.گفتم مرسي مامان.شما از كجا مي دوني؟ بابا گفته؟ خيلي جدي گفت نه تولدت كه نيست من همينطوري گفتم تولدت مبارك.من هم باور كردم.چون خيلي جدي گفت. بعد هم گفت كه تو اتاق نيا كار دارم .نيم ساعت طول كشيد و داشت يك چيزي رو كادو مي كرد.بعد هم خيلي با احساس هديه اش رو آورد.كلي بوسش كردم و وقتي كادوش رو باز كردم با زور خودم رو نگه داشتم كه نخندم.ديدم  درب دستمال كاغذي تو اتاقش رو كلي چسب زده كه مثلا نو بشه و كادوش كرده.كلي تشكر كردم و گفتم مامان آخه شما چقدر مهربوني كه وسيله اي رو كه خودت انقدر احتياج داري به من ميدي. عرشيا هم گفت نه مامان ناراحت نباش. فقط چند تا توش دستمال داره!!!! بعد هم گفت اصلا فكر نكن تولدته ها.من همينجوري الكي برات تولد گرفتم.

اين دستمال كاغذي هم كادوي گل پسر براي تولد مامان كه خيلي برام با ارزشه

 بعد از ظهر خواب بودم كه ديدم سيروس زنگ زد. ديگه نتونسته بود پنهان كاري كنه. تولدم رو تبريك گفت و گفت كه چون تو حرفام شنيده بوده كه گوشي HTC دوست دارم مي خواسته برام بگيره ولي نميدونه كه چه رنگي رو دوست دارم و خواست كه خودم برم و انتخاب كنم. خيلي خوشحال شدم اول به خاطر اينكه يك هفته به خاطر  خوشحالي من به زحمت افتاده بود و بعد هم به خاطر هديه اي كه واقعا نياز داشتم.وقتي رفتم به خاطر كيفيت بالاي عكس و فيلم SAMSUNG S5  گرفتم. شب هم فهميدم كه سيروس به عرشيا گفته بوده كه تولدمه ولي عرشيا اونروز انقدر خوب فيلم بازي كرد كه من واقعا باور كردم كه سيروس بهش نگفته!!

سيروس عزيزم و عرشياي گلم از هر دوتون به خاطر اينكه به ياد من بوديد و من رو شاد كرديد متشكرم. (شب تولدم)

 

 

 

 تولد 5 سالگي عرشيا جون

 چون 11 آبان شب تاسوعا بود به خاطر همين تصميم داشتم تولدش رو زودتر بگيرم. بالاخره تصميم بر اين شد كه در تاريخ 1 آبان تولد عرشيا و دانيال و آرتين رو  كه خيلي نزديك به همه در يكروز و  در ساحل بگيريم و هر كس مهمانهاي خودش را دعوت كنه.

گيفت براي دخترها و پسرهاي مهمون

 وقتي داشتم هديه بچه ها رو كادو مي كردم عرشيا ديد و مي خواست تلسكوپ خودش رو باز كنه.گذاشتم بالاي يخچال كه برنداره و اين هم اقدام آقا عرشيا كه هميشه وقتي چيزي رو قايم مي كنم انجام ميده!

كارها كه بين 3 تا مامان تقسيم شد و درست كردن كيك و الويه با من بود. من هم 3 تا كيك دقيقا شكل هم درست كردم كه وروجكها دعواشون نشه.

 

و اين هم الويه ها

 

چون تولد در فضاي بيرون از خونه بود  تزيينات اونطوري كه بايد و شايد نشد . ميز شام  رو بيرون از آلاچيق چيديم و چون تاريك بود عكسش رو نگذاشتم.مردها هم كه كلا عكس نينداختن.

 

 

 

 

حيف كه بابا سيروس تو تولد يادش رفت عكس بندازه.

 

 آخر شب كه اومديم خونه.آقا عرشيا در حال باز كردن هديه هاش.

 هديه من و بابا سيروس تلويزيون براي اتاق عرشيا و هلي كوپتر انگيري بردز.

عرشيا جونم تولدت مبارك . اميدوارم كه صد و بيست سال به سلامتي و شادي زندگي كني پسرم. من و بابا دوست داريم يك عالمه.بوس بوس

8 آبان رفتيم تهران. اونجا هم مامان اينا دوباره براي آقا پسر يك تولد خانوادگي گرفتن. دستشون درد نكنه.

همه زحمت كشيدن و هديه به عرشيا پول دادن و اين تن پوش قشنگ رو دايي محمد حسين به همراه شلوارش براي عرشيا خريده. اينجا هم لباسش رو تنش كردو رفتيم پارك. (عرشيا و خاله معصومه)

11 آذر هم رفتيم نهاوند. اينجا هم عمه مريم به عرشيا پشمك داده و آقا عرشيا هم همه جاش رو پشمكي كرده.

تاسوعا و عاشورا نهاوند بوديم.اونجا هم مراسم عزاداري امام حسين مثل شهرهاي ديگه باشكوه برگزار مي شه.

 روز تاسوعا بارون قشنگي اومد و بعد يك رنگين كمون زيبا در آسمون به وجود اومد.عرشيا براي اولين بار رنگين كمون مي ديد.

مامان دلشاد اينا هم زحمت كشيدن و براي هديه تولد به آقا عرشيا پول دادن و ما هم با اون پول براش كفش و شلوار خريديم.

تهران كه اومديم تولد دنيا بود . عرشيا هم براي دنيا هديه گرفت و يك كيك كوچولو ي موشي هم درست كرديم و رفتيم خونشون.

30آذر در كيش نمايشگاه و مانور هوا و فضا بود و اين هم پسر خلبان من.

عرشيا به همراه زهرا

عرشيا در كتابخونه.

عرشيا و دانيال پارك شهر

فروشگاه پرلا

ظهر جمعه عكس با خاله پيرزن موتور سوار

و اين هم مرواريد خندان و گرانبهاي صدف زندگي مامان و بابا

گل پسر نازم به خاطر تنبلي چشم روزي دو ساعت بايد چشم نازش رو ببنده.

عرشيا و ناديا

هر روز صبح وقتي به مهد ميرسيم بابا سيروس عرشيا رو كه خوابه از ماشين پياده ميكنه و كم كم روپوشش رو ميپوشونه . يك گالن آب هم ميبره كه صورتش رو بشوره و بعد ميبرتش تو مهد. الهي مامان بميره كه پسرم خوابش مياد.

يك ماهي ميشه كه عرشيا رو شنبه ها و دوشنبه ها ساعت 6 بعدازظهر ميبرم كلاس خاله فرشته .كلاس بسيار شاد و خوبيه و عرشيا بي نهايت اين كلاس رو دوست داره و براي رفتنش لحظه شماري ميكنه.

تو كلاس خاله فرشته گفته بودن هر چي كه دوست داريد نقاشي كنيد.عرشيا من و باباش رو كشيده و خودش رو هم ميخواسته بكشه وقت نشده.ميگه از كفشاتون معلومه كه كدوم مامانه و كدوم بابا.

ماه آذر خاله معصومه و عمو حسين اومدن كيش .خيلي خيلي خوش گذشت.مخصوصا به عرشيا كه هم خاله معصومه رو واقعا دوست داره و هم اينكه صبحها نمي رفت مهد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

كشتي تفريحي نويد همراه خاله معصومه اينا

 

 

 

 

 

 

 

يكروز خوب و هيجان انگيز به همراه خاله معصومه اينا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اين نقاشي رو عرشيا  براي خاله معصومه كشيده و ميگه اين يك بزه كه چون عينك داره دانشمند شده و داره ميره تو بيمارستان كه درس بده.!!!

 

پسندها (3)

نظرات (2)

مامان لیلی
11 آبان 93 10:25
تولدت مبارک عزیزم
مامان مريم
پاسخ
سلام گلم.ممنون
مامان فاطمه
11 آبان 93 12:59
سلام.تولدت مبارک پسر خوشتیپ
مامان مريم
پاسخ
سلام.ممنون عزيزم.لطف داريد.