محمد عرشيا متولد 11/8/88 و محمد عرشيا متولد 11/8/88 و ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

محمد عرشیا هدیه ای از عرش

سال 1393 زمستان - سال 1394 بهار

1393/10/8 10:40
نویسنده : مامان مريم
1,221 بازدید
اشتراک گذاری

پسر دوست داشتني من 

همسفر روزهاي قشنگم

زمستان هم رسيد

سردت شد خبرم كن تا برايت بسوزم....

بهانه هاي دنيا تو را از يادم نخواهد برد

در قلبم جاري هستي...

زمستانت پربرف ، لبت پر خنده و دلت گرم از عشق و خوشبختي

 

به علت كمبود وقت وسايل تزييني شب يلدا رو سر كار درست كردم.

بعد از ظهر خاله معصومه اينا رفته بودن دريا. براي اينكه عرشيا هم از شب يلدا بيشتر لذت ببره گفتم تا خاله معصومه اينا نيومدن با بابا برو از پارك برگ جمع كن بيار كه ميز يلدا رو بچينيم. او هم  با خوشحالي با بابا سيروس رفت و كلي برگ و گل آورد. بعد هم يك هندوانه كشيد و رنگ كرد و بريد و گذاشت روي ميوه ها.

 

 با جناق ها

هديه هاي شب يلداي عرشيا از طرف خاله و عمو حسين و مامان و بابا.  هندوانه كاغذي رو عرشيا در مهدش درست كرده.

 عرشياي خوشحال بعد از گرفتن هديه ها.

براي يادگاري شب يلدا براي سيروس و معصومه و حسين ساعت گرفتم كه البته از ساعت معصومه يادم رفت عكس بگيرم.براي دايي محمد حسين هم گرفتم و دادم كه معصومه براش ببره.

امسال زمستون عرشیا رو بعد از ظهر ها به کلاسهای کتابخونه سنایی میبردم. عرشیا واقعا علاقه مند بود و لذت می برد.ولی بعد از یک مدت دیدم با اینکه این کلاسها خیلی خوبه ولی هر دومون چون بعداز ظهرها نمیخوابیم و شبها هم دیر میخوابیم خیلی بهمون فشار میاد.به خاطر همین فقط دو سه ماه بردم و علیرغم علاقه زیادش دیگه نبردم.

این هم اردوی که توسط کتابخونه برگزار شد با وضوع خوراک و تفریح سالم

این نقشه گنج رو سر کار که بودم کشیدم و جاهایی که ستاره داره جایزه قایم کردم . اومدم خونه عرشیا از روی نقشه اونها رو پیدا کرد و کلی ذوق کرد.

اینجا هم داره میگرده

و این هم گنج که در ایستگاه آخر پیدا کرد

این هم نمونه ای از نقاشیها و کاردستیهای عرشیا در کلاس نقاشی و کلاس خاله فرشته

دستهای رنگی نقاش کوچولوی من

جشنی که به مناسبت میلاد حضرت رسول در کتابخانه برگزار شد

اجرای زیبای سرود ای ایران توسط عرشیا و همکلاسیهای گل مهدکودکیش در تالار همایشها

آقا عرشیا در حال آواز خوندن با میکروفونش

تزیین غذا برای جلب توجه آقا پسر( هر چند که هر کاری میکنم توجهش جلب نمیشه و انقدر بازیگوشی میکنه که  تا بخواد یک لقمه بخوره مامان رو پیر میکنه!)

و اینطور میشه که هر شب صد نوع غذا آماده میشه و آخر سر هم همه روی کابینت باقی میمونه!!!

آخر هر سال مهد کودک عرشیا براشون جشنی میگیره به نام جشن آموخته که خلاصه ای از تمام چیزهایی که بچه ها یاد گرفتن توسط خود بچه ها برای پدر و مادرها اجرا میشه.تنها تکخوان این جشن آقا عرشیای گل مامان بود که خیلی مسلط و زیبا میکروفون به دست گرفت و تفسیر سوره توحید رو برای حضار اجرا کرد و من و بابا سیروس رو ذوق زده کرد.

کارت دعوت

عرشیا و دوست خوش تیپش بردیا

خانم امیری مدیر امورزنان و مهد

مجموعه کارهای کلاسی عرشیا که خودش ما رو برده و با خوشحالی داره به ما نشون میده.

این هم جایزه مامان و بابا به عرشیای گلم

از طرف محل کارم تور یکروزه هندورابی گذاشتن و من هم برای اولین بار گل پسر رو پیش بابایی گذاشتم و رفتم.هر چند از اینکه بدون عرشیا رفته بودم دلم براش میسوخت ولی چون میدونستم اگه بیاد خیلی خسته میشه به خاطر خودش نبردمش.

ولی چون عرشیا جت اسکی دوست داشت وقتی برگشتم عذاب وجدان گرفتم و فرداش به همراه بابا سیروس  رفتیم دریا و جت اسکی سوار شدیم.البته نگذاشتن عرشیا رو ما ببریم.عرشیا رو خود آقاهه برد و ما دو تاهم با هم رفتیم و خیلی خوش گذشت.

کنسرت آذری.جای همه آذری ها خالی.

یکروز عرشیا از مهد اومد.دیدم رفته رو کمد و عکس باباش رو از روی آینه برداشته داره میبوسه. بعد هم خودش ژست گرفت و گفت مامان بیا از من عکس بنداز.الهی قربون پسر مهربونم برم من.

عرشیا به همراه دوستشآقا آرمان که پسر دوست مامان هم هست.

خیرات آخر سال که هر سال اسفندماه به یاد رفتگان عزیزمون پخش می کنیم.

امسال هم آرش (پسر عموم) که سه سال از من بزرگتر بود در کمال ناباوری در تاریخ 20/11/93 و در سن 38 سالگی رفت پیش خدا و غم بزرگی رو برای همه به جا گذاشت .خدا همه رفتگان رو ببخشه و بیامرزه.

جشن عید مهد کودک هم امسال در تالار شهر برگزار شد. عرشیا هم لباسهای عیدش رو پوشید و رفتیم.تو ماشین گفت مامان چرا موهام و یه جور دیگه درست نکردی؟ گفتم چه جوری؟ گفت مثلا بدی بالا یا ژل بزنی مثل بردیا.کلی خندیدیم.وقتی رسیدیم تمام مدت فقط با دوستش بردیا در حال بازی با تبلت و مبایل بود و هیچی از جشن نفهمید!!!

چهارشنبه سوری به عرشیا قول دادم اگه بیرون نره با هم سفره هفت سین میچینیم و تخم مرغ رنگ میکنیم.اینجا هم دید دارم عکس میگیرم سرش رو پایین گرفته که تنونم عکس بگیرم.

اینجا دیگه تخم مرغها رو درست کردیم و خوشحاله.3 تا تخم مرغ رنگ کردیم.گفتم یکی بابا یکی مامان و یکی عرشیاست.سریع رفت یکی دیگه رو تند تند درست کرد گفت اینم خاله معصومه است.عرشیا عاشق خاله معصومشه.

این سبزه و تنگ و هفت سین زیبا رو هم عرشیا از مهد آورد.

28 اسفند رفتیم تهران خونه بابا اینا. امسال به خاطر پر کشیدن روح آرش عزیز ، به اون صورت عید نداشتیم و با اینکه بهار شده بود هوای دل ما هنوز سرد و پر از برفهای غم بود.ولی بعد از دوم فروردین وقتی چهل روز از این اتفاق غم انگیز گذشت تصمیم گرفتیم قبل از اینکه به نهاوند میریم به شمال بریم تا حال و هوامون عوض بشه و همین طور هم شد.

روز اول عید.خونه بابا بزرگ

همگی زحمت کشیدن و کلی هدیه برای عرشیا گرفتن که از همشون عکس ندارم. ولی این ماشین رو بابا بزرگ و مامان شمسی برای عرشیا خریدن و هواپیما رو دایی محمد علی.خاله معصومه و عمو حسین و دایی محمد حسین لگوهای شخصیتی زیبایی خریدن.دست همشون درد نکنه.

این یکی از همون لگوهاست که بابا سیروس و عرشیا درست کردن

روز دوم عید رفتیم خونه عمو نادر.عرشیا و سینای گل در حال بازی

روز چهارم با خاله معصومه اینا رفتیم شمال.از سالی که دانشجو شدم و بعد هم که اومدم کیش دیگه شمال نرفته بودم.12 سالی میشد! بعد از اون تصادف هم دیگه با ماشین سواری مسافرت نرفته بودم.ولی به اصرار خاله معصومه و عمو حسین و بابا سیروس بالاخره با ماشین خاله معصومه اینا رفتیم و به خاطر همین به عرشیا خیلی خیلی خوش گذشت.البته به خودم هم خدا رو شکر واقعا خوش گذشت.از لحاظ روحی به همچین مسافرتی نیاز داشتم.

اینجا هم طبق معمول همیشه عرشیا داره به موهای من گل میزنه.الهی قربونش برم من.

خیلی وقت بود هوس کرده بودم که برم شمال و تو یک خونه باصفا چند روزی بمونم. حسین ما رو جاهای بسیار زیبایی برد که انگار گوشه ای از بهشت بود.بعد هم بابا سیروس این خونه رو پیدا کرد که بسیار منظره زیبایی داشت و دقیقا در دامنه کوه بود و پایین خونه هم رودخونه بود.دو شب همونجا موندیم و بسیار خوش گذشت.

این هم آقا عرشیا که تو آلاچیق روبه روی ویلا مشغول بازی و کشف چیزهای جدیدی بود که تا حالا ندیده بود.از قبیل حلزون ٫ حشرات گوناگون ٫ گلهای زیبا و قارچهای سمی و غیره.

بخاری هیزمی تو خونه که بسیار دلچسب بود و شبها صدای سوختن هیزمها به همراه صدای رودخونه و جیرجیرکها و نم نم بارون ٫ سمفونی زیبایی اجرا میکرد که روح رو آروم میکرد.


بلوردیکان

رستورانی بسیار خوش منظره در سفید آب

قشنگی اونجا به اندازه ای بود که آقا پسر که همیشه از عکس انداختن فراریه ٫ خودش پیشنهاد داد که ازش عکس بندازم.

اینجا یه رودخونه بود که آبش خیلی سرد بود .خاله معصومه اینا از روی سنگها رفتن اونور رودخونه.من و سیروس داشتیم میگفتیم حالا عرشیا رو چه جوری ببریم اونور که یکهو دیدیم عرشیا خودش بدو بدو از وسط آب رفت اونور.من و سیروس از ترس و تعجب دهنمون باز مونده بود.اونور خاله معصومه اینا گرفتنش و همه کلی خندیدیم.

اینجا هم خاله معصومه ژست گرفته بود که ازش عکس بندازم که یکهو بوقلمونها بهش حمله کردن.منم از فرصت استفاده کردم و از این سوژه خنده دار عکس گرفتم.

عرشیا وقتی بغل خاله معصومه است انقدر آرامش داره و خوشحاله که ناخودآگاه منم آرامش میگیرم.

بالاخره اومدیم تهران و بعد رفتیم نهاوند. امسال عروسی دخترعمه مریم عرشیا بود و به خاطر همین همه نهاوند دور هم جمع بودن و به خاطر همین نهاوند هم به همه مخصوصا عرشیا خوش گذشت.

تو نهاوند بابا سیروس و عرشیا یک جای جالبی رفتیم که روی درختهاش پر بود از لونه کلاغ و صدای کلاغ.

بابا سیروس و مامان دلشاد.خدا همه پدر و مادرها رو زنده نگه داره که بچه هر چه قدر هم که بزرگ بشه ولی کنار مادر و پدرش آروم میگیره.

دوازدهم برگشتیم تهران و چون میدونستیم اگه برگردیم کیش عرشیا حسابی دپرس میشه عمه مریم رو هم با خودمون آوردیم.سیزده به در هم انقدر خسته بودیم که جایی نرفتیم و تو حیاط بابا بزرگ بساط جوجه کباب رو به پا کردیم.بابا سیروس هم از فرصت استفاده کرد و زحمت بیل زدن باغچه رو کشید.

روز مادر رو از همیجا به مامان گل و مهربونم تبریک میگم و دستهای مهربونش رو از دور با احترام میبوسم و براش آرزوی سلامتی و عاقبت به خیری دارم.مامان شمسی عزیزتر از جانم روزت مبارک.من و عرشیا با ذره ذره وجودمون دوستت داریم.

دوست دارم همین جا یادی هم بکن از مادر بزرگهای مهربونم مامان فریده و عزیز که هر دو به رحمت خدا رفتن. مادر بزرگهای نازم هیچ وقت محبتهاتون رو فراموش نمیکنم و از خدا میخوام که اون دنیا جواب خوبیهاتون رو بده.حیف که اینجا عکس مامان فریده رو نداشتم.برای شادی روح همه درگذشتگان صلوات.

روز زن عمه مریم خونه ما بود.به خاطر همین بابا سیروس برای هردومون گل و کیک خرید و بعد هم بردمون بازار که به انتخاب خودمون برامون هدیه گرفت.

بابا سیروس به عرشیا گفته بود که برای روز مادر برای من یک رژ لب بخره.به من گفت طوری که عرشیا نفهمه برو تو مغازه رنگش رو انتخاب کن بعد بیا بیرون که عرشیا خودش بره بخره.عرشیا و باباش رفتن تو مغازه و عرشیا با ذوق رژ خریده بود و قایم کرده بود که تو خونه بهم بده.ولی همین اومدن بیرون طاقت نیاورد و با کلی خوشحالی و محبت هدیه اش رو بهم داد.انقدر خوشحال شده بودم که نگو.ارزش اون رژلب از صدتا هدیه گرون قیمت برام بیشتر بود.

و این هم عرشیا وقتی بابا سیروس داره نماز میخونه به روایت تصویر !

خاله مهروز زخمت کشید و دعوتمون کرد خونشون و کلی غذاهای خوشگل برای بچه ها و خودمون درست کرده بود. دستش درد نکنه.

 

قایق سواری به همراه عمه مریم

ظهر که میخواستیم بخوابیم رفتم تو اتاق دیدم آقا پسر ژست گرفته که ازش عکس بندازم!

روز پدر رو از همینجا به بابا ی خوب و مهربونم تبریک میگم و از خدا میخوام که سایه آرامبخشش رو همیشه روی سرمون نگه داره. بابای خوب و نازم دوستت دارم یک دنیا.

روز مرد و پدر رو هم از طرف خودم و عرشیا به همسر عزیزم  تبریک میگم و تو این روز عزیز از خدا میخوام که همیشه سلامت و شاد و سربلند باشه. بابا سیروس من و عرشیا دوستت داریم و قدر زحمتهایی که برامون میکشی رو میدونیم.امیدوارم که عرشیا هم پسر خوبی برامون باشه و وقتی بزرگ شد خوبیهات رو جبران کنه.

امسال برای روز پدر خیلی فکر کردم که چی برای سیروس بگیرم که خوشحال بشه. روز پدر 12 اردیبهشت بود.نهم سر کار بودم و داشتم فکر میکردم. یکهو به ذهنم رسید که مهمونش کنم به یک مسافرت. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم.همون موقع چک کردم دیدم برای همون شب بلیط مشهد هست. بهش زنگ زدم و ازش پرسیدم دوست داره اینکار رو بکنم.گفت بگیر.همون موقع بلیط رفت و برگشت هواپیما برای ساعت 10 همون شب گرفتم.هتل هم برای سه روز رزرو کردم. خاله ساناز هم که همکارمه وقتی فهمید گفت ما هم میایم. اینطور شد که اونا هم اومدن و خیلی بهمون خوش گذشت. بچه ها کلی ذوق کردن و چون با هم بودن از همه چی بیشتر لذت بردن.

کاردستی عرشیا به مناسبت روز پدر

عرشیا و آرتین صحن آزادی

من انقدر مشهد رو دوست دارم که هیچ جا رو با لحظه های ناب و با صفای حرم عوض نمیکنم.

بنویسید به روی قبر و به روی کفنم       عاشق و دیوونه امام رضا منم منم

 

 

 

 

 

 

 

 

طرقبه مشهد

 

بچه ها در حال خریدن اسباب بازی.

باغ وحش مشهد

هر چند که بابا سیروس خیلی کمر درد داشت و خیلی ناراحتش بودم ولی خدا رو شکر مسافرت خوبی بود و خوش گذشت. مخصوصا به بچه ها و مخصوصا پارک آبی.دوازدهم هم برگشتیم.

18 اردیبهشت 1394 اولین دندون گل پسرم لق شد و در تاریخ 4 خرداد هم افتاد.مبارک باشه عزیزم.

جشنواره کیش هم شروع شد و آقا عرشیا دیگه هر روز برای خودش برنامه داشت.این هم قسمتی از بلیطهاش.

 

 

 

 

 

 

 

عرشیا با شخصیت مورد علاقش باب اسفنجی

عرشیا و دوستاش در پارک شهر(ارمیا-عرشیا-کسری)

مسابقه کیک خوری

چشمم روشن. عرشیا میگه اون پسره منم . البته نمیگه اون دختره کیه ولی خوب از تاجش معلومه که عروس خانومه دیگه محبت

تو این ماه دو تا اتفاق بسیار خوب و عالی داشتیم. اول اینکه دایی محمد علی به سلامتی عقد کرد . هم به دایی و هم به سحر جون تبریک میگم و آرزو میکنم که همیشه خوشبخت و سلامت باشن. البته این عکس بله برونه.

و دومین خبر خوب اینکه خاله معصومه بعد از نه سال باردار شد. اون روز رو هیچ وقت فراموش نمیکنم . همه از ناباوری و خوشحالی فقط اشک میریختیم و خدا رو شکر میکردیم.بچه گلشم دختره.اسمش هم قراره پرنیان بگذارن.کی میشه دنیا بیاد و عکس قشنگش رو اینجا بزارم؟ بی صبرانه منتظر اون روز هستم.

اینجا روز پاگشای محمد علی و سحر خونه بابا ایناس و درست همون روز خاله معصومه و عمو حسین جواب آزمایش رو گرفتن و متوجه بارداری معصومه شدن. اونروز یکی از بهترین روزهای عمرمه. این گل زیبا رو هم حسین برای معصومه خریده.

پرنیان جون خاله منتظرم که به دنیا بیای تا صورت قشنگت رو ببینم و سیر ببوسم.محبت

این عکس رو خودم از تو هواپیما گرفتم. اونروز آسمون خیلی زیبا بود.

این دهم نادیا و عرشیا و بابا سیروس

عرشیا و سامی مبایل من رو برداشته و کلی عکسای خنده دار از خودشون گرفته بودن.

و این هم مشقی که عرشیا تو مهدش نوشته.قربون اون انگلیسی نوشتنش.

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان ندا
14 دی 93 16:13
مریم جوووونم کیف کردم از این همه سلیقه... خوش به حال عرشیا با این مامان گلش...بهترینها رو براتوووون ارزو میکنم...امیدوارم روزهای زیبای زندگی عرشیا جوووونم به بلندی شب یلدا باشه...
مامان مريم
پاسخ
سلام ندا جونم.نظر لطفته عزيزم.من هم هر چي خوبي و زيباييه براتون آرزو دارمدختراي گلم رو ببوس و بگو خاله خيلي دوستون داره